سطحی نگری

اینم دومین پست امروز

آقا چرا ما مردم انقدر عامی هستیم؟؟ چرا هر چیز مزخرفی که کاملا کذب بودنش مشهوده را به راحتی انتشار میدیم؟؟

صبح توی گروه فامیلی دیدم بابای خودم یه مطلب گذاشته تحت عنوان مرگ دختر6 ساله در اثر مصرف ماءالشعیر جوجو و بعد هم اسم کلی جنس را برده بود که نخورید وگرنه مسموم میشید و میمیرید!! و نسبت داده بود به داعش !! و بعد هم اسم یه قرص استامینفون را داده بود که مسمومه و در اخر هم برای اینکه شایعه ش واقعی به نظر برسه یه اسم به نام سرهنگ فلانی و یه شماره موبایل داده !!

بابا اینو فرستاده و زیرش نوشته راست و دروغش با خدا !

باز اول صبحی کلی حرص خوردم که چرا این قشر فامیلی از جمله پدر خودم که همگی فرهنگی و قشر باسواد جامعه هستند انقدر سطحی نگر ، زودباور و ساده لوحند!! تا حالا بارها بابای خودم از این شایعات خواسته ما را بترسونه که همون وقت بهش گفتم بابا یه سرچ بکنی میبینی دروغه و باز انگار نه انگار

منم رفتم توی گوگل دیدم بعله این شایعه مربوط به سال 95 هستش و حالا باز متاسفانه داره در جامعه ی عامی ما دست به دست میشه !

متن تکذیبش را فرستادم و در جواب بابا که نوشته بود راست و دروغش با خدا نوشتم : اگه یه سرچ کوچولو توی گوگل کنید دیگه راست و دروغش با خودمون میشه نه با خدا!! هر چی از نشر اکاذیب جلوگیری بشه بهتره

این چندمین باره که اخبار کذب و شایعه توی گروه میفرستند و من توی گوگل سرچ میکنم و خبر کذب بودنش را در جواب میفرستم و بعد هم تذکر میدم که لطفا قبل از انتشار این جور اخبار که شایعه بودنش هم کاملا مشخصه یه سرچی بکنید تا اخبار دروغ هی دست به دست نشه و هر کدوم از ما در برابر اونچه که نشر میدیم مسئولیم اما کو گوش شنوا؟؟؟؟؟؟!!!!

ای خدا این جامعه کی میخواد دست از این سطحی نگری ، زودباوری ، خرافه پرستی برداره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ کی قراره رشد کنیم؟؟؟؟؟؟ ما همون مردمی هستیم که تا بهمون گفتند عکس فلانی توی ماهه ، همه رفتند بالا پشت بوم و سر تکون دادند و گفتند وای آره راست میگن ، عکسش توی ماهه!!!!!!!!!!

تصمیم گرفتم برای اینکه بیش از این اعصابم به هم نریزه از گروه لفت بدم برای همیشه. مردمی که خوابند را میشه بیدار کرد اما امان از مردمی که خودشون را به خواب زدند!!! امان از مردمی که قدرت تحلیل ندارند ، امان از مردمی که اهل تعقل و تدبر نیستند !!!

به قول رافائل جان بیاید از همین حالا به بچه هامون یاد بدیم که منطقشون را قوی کنند و از احساسات بپرهیزند . بهشون یاد بدیم بعد تماشای یه کارتون ، اون را تجزیه و تحلیل کنند ، نقدش کنند .

بحث

چند روزه خیلی بی حوصله م . یه زمانی آشپزی کردن جزء علاقه هام بود ولی الان واقعا به زور آشپزی میکنم. یعنی از وقتی بچه دار شدم همین بوده. مخصوصا ظهرها که خودم تنهام واقعا زورم میاد غذا بپزم اما خب عادت هم ندارم ناهار چیز سبک بخورم یا غذای مونده بخورم اینه که به هر زوری هست یه برنج و عدسی ، ماشی ، برنج با گوشت تابه ای ، یه همچین چیزایی که زیاد وقت نبره درست میکنم. از وقتی بچه دار شدم تعداد دفعات خورش پختنم انگشت شمار شده . نمی دونم چرا دیگه اصلا حوصله آشپزی ندارم البته خب با وجود بچه فکر کنم طبیعی هم باشه .

دیروز توی گروه فامیلی یکی عموهام یه مطلبی فرستاده بود که کلا دین اسلام و مسئله ی مهدویت را به سخره گرفته بود و به استناد حکومت فاسد کنونی ، نسخه ی باطل بودن دین را پیچیده بود . اول خیلی سعی کردم چیزی نگم . گرچه یه سری صحبتاش درست بود ولی خب کل محتواش واقعا جالب نبود. اخر طاقت نیاوردم و حرفم را زدم و بعدم نوشتم اینکه یه عده ادم جاهل اون زمان فریب خوردند و الان هم دینی که از ذات پلید یه سری افراد برخواسته را با اسلام حقیقی یکی میکنند  و میگن اونچه که مولانا و ابن سینا و دکتر شریعتی میگفتند فریب بوده ، باز هم از جهالتشون هست !!!! یه مطلب هم در مورد ظهور امام نوشتم و اینکه برخلاف تصور ما ، امام زمانی میاد که مردم تغییر کرده باشن و آماده پذیرش عدل و انصاف و برابری و برادری باشند وگرنه که اگر الان بیاد در دم به دست همین مردم کشته میشه و اینکه ما دست رو دست بذاریم و هیچ قدمی برای آگاهی برنداریم و بگیم یکی از غیب بیاد نجاتمون بده کاملا اشتباهه .

خلاصه که سر همین نوشته ها همسر کلی باهام بحث کرد که تو چرا اصلا چیزی توی گروه مینویسی؟؟ تو به زندگی خودت برس چی کار به دیگران داری؟ منم بهش گفتم تو داری به شعور من توهین میکنی. یعنی من حتی اونقدر اختیار از خودم ندارم که چند تا جمله بنویسم و تو باید به من بگی چی کار کنم و نکنم؟ تازه منم که چند ماه بود کلا توی گروه سکوت پیشه کرده بودم و الان هم احساس کردم واقعا لازمه این حرفها گفته بشه تا یه عده اصل اسلام را زیر سوال نبرند. خلاصه یه مقدار بحث کردیم . همسر دیگه از عصبانیتش که چرا چیزی نوشتم یه سری حرفای بی ربط میزد که تو چطور وقت داری چیزی بنویسی اما وقت نداری به خودت و به شوهرت برسی!!! و تو به نیازهای من توجه نمیکنی!!! بهش گفتم بابا جان الان با وجود یه بچه کوچیک من واقعا فرصت نمیکنم که ! بعد هم با این شرایط بچه داری و کرونا واقعا دل و دماغی واسه من نمونده . واقعا خیلی وقتها منم کم میارم . خلاصه که یه کم از این حرفها زدیم اما آخر سر همسر از دلم درآورد. میدونم که تمام حرفهاش بهانه بود واسه اینکه من توی گروه چیزی ننویسم و نمی تونم این را هم درک کنم که چرا هر بار من توی گروه چیزی مینویسم انقدر واسه ایشون گرون تموم میشه !!! آخه چرا؟؟

واقعا نمیدونم چرا مردها خیال میکنن واقعا جنس برترند و حق دارند توی هر زمینه ای برای ما زنها تصمیم بگیرن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!

تسلیم

همینجا اعلام میکنم که از موضعم کوتاه اومدم و بعد از اینکه جواب ازمایش رزا میزان فریتینش را ۲۰ نشون داد و خواهرشوهرم به دکتر متخصص اطفال بیمارستانشون نشون داده بود و گفته بود ذخیره ش کمه و حتما باید بهش اهن بدن و اهن آیروفیکس را پیشنهاد داده بود که اتفاقا اصلا بوی بدی نمیداد و رزا هم راحت خورد ، تصمیم گرفتم از اون عقیده م کوتاه بیام و بهش قطره را بدم

ممنون از راهنمایی همه دوستان ، و شاید به قول شما ایرانی ها آهن کمی دارن و باید مکمل مصرف کنند

خب اینجوری خیال خودمم راحت تره که روزهایی که اشتها نداره استرس نگیرم که نکنه مشکل پیدا کنه

همینجا از همه ی دوستانی که اینجا را میخونند عذرخواهی میکنم ، شاید واقعا موضعم احمقانه بود و باید بپذیرم

پ.ن : البته رنج نرمال بین ۵ تا ۱۴۰ بود و دختر من ۲۰ بود یعنی کمبود اهن نداشت خدا رو شکر ولی ذخیره ش میتونه بیشتر از این باشه 

سفر

خیلی عجیب بود که همسر که انقدر حساسه دیروز بهم پیام داد که بریم کیش؟؟ گفتم نمیدونم ولی خیلی دلم سفر میخواد. شب که اومد گفت یکی از همکارام داره میره و گفته شمام بیاین بریم. از طرفی خیلی دلمون سفر میخواد و از طرفی ترس داریم. فعلا که دل به دریا زدیم و واسه اواسط اسفند بلیط گرفتیم. نمی دونم کار درستی کردیم یا نه. مخصوصا با وجود بچه کوچیک. خیلی هنوز دو دلیم. ولی واقعا خیلی به سفر نیاز داریم. دو ساله که هیچ جا نرفتیم چون من که باردار شدم دیگه نرفتیم جایی. با اینکه خیلی از رفتن خوشحالیم اما هر دو استرس هم داریم. خدا خودش به خیر کنه. من که بیشتر از یک ساله که حتی یه خرید هم نرفتم. همش اینترنتی خرید کردم واقعا دیگه خسته شدم از خونه موندن. به همسر گفتم همه مردم که دارن زندگی عادی میکنند ، حالا یه بار هم بذار ما مثل اونا رفتار کنیم انشالله که مشکلی پیش نمیاد

عجیب اینکه به داداش هم پیام دادم که میای با ما کیش؟ و منتظر بودم که بگه مگه دیوانه ای میخواید برید سفر ولی در کمال تعجب گفت فکر نمیکنم اون موقع ایران باشم ولی اگر بودم باهاتون میام. کلی متعجب شدم آخه داداش من انقدر وسواس داره که نگو. توی خونه مرتب در حال دست شستنه و دست به گوشی هیچکی و حتی ریموت تلویزیون نمیزنه . مثلا اگه گوشی ما را دست بگیره بعدش میره 5 دقیقه دستاشو میشوره. حالا اینکه گفت اگه ایران بودم میام واسم خیلی عجیب بود چون واقعا انتظار داشتم به ما هم بگه نرید!

داداش

از داداش خوشم میاد. هیچ وقت دنبال خودنمایی نبوده، همیشه بی سر و صدا کاراش را میکنه. هیچ وقت هم دنبال رقابت و اول شدن نبود ، فقط علاقه ش را دنبال میکرد و همیشه هم موفق و پیشتاز بود اما نه بخاطر خوش آمد کسی

توی فامیل هیچکی نمیدونه که داداش داره میره ، اصلا کسی از اینکه انقدر موفقه خبر نداره ، در حالی که اگر هر کدوم از عموهام چنین بچه ای داشتند گوش فلک را پر کرده بودند !!

اتریش واسش قرارداد کار فرستاده که از ۱۱ اسفند کارش رسما شروع میشه حالا اگه تا اون موقع ایران باشه که مطمئنا هست و به این زودی کاراش اوکی نمیشه ، باید دور کاری کنه تا وقتی که کارهاش اوکی بشه و بره 

امروز میگفت آلمان و نروژ و دانمارک هم که قبلا واسشون درخواست فرستاده بودم باهام قرار مصاحبه گذاشتند ، بهش گفتم من که مطمئنم هر ۳ تا قبولت میکنند اونوقت میخوای چی کار کنی؟ این همه با این اتریشی ها قول و قرار گذاشتی که! گفت نه این ۳ تا پلان B هستند وگرنه اولویت اولم همون اتریشه ، این ۳ تا را میذارم که اگر یه موقع واسه اتریش رفتم مشکلی پیش اومد این گزینه ها را هم داشته باشم

به وقت سیزده ماه و ده روزگی

دخترم امروز راه رفت 

داستان عبرت انگیز

خواهرم چند سال پیش ، مادر یکی از شاگردهاش داستان زندگیش را واسش تعریف کرده بود و گفته بود اینی که میگن توی ازدواج خانواده طرف مقابل هم خیلی مهمه و 50 درصد خود شخص را در نظر بگیرید و 50 درصد هم خانواده ش را واقعا حرف درستیه و من الان بهش رسیدم. گفته بود وقتی میخواستم ازدواج کنم خود شوهرم مرد بسیار بافرهنگ و متجدد و خوبی بود اما خانواده ش بسیار متحجر و خشک مذهبی بودند و منم با خیال اینکه خود شخص مهمه بهش جواب مثبت دادم. دیگه نمیدونستم روزگار بازی های عجیبی داره !! واقعا هم زندگی خوبی داشتیم تا اینکه شوهرم چند وقت پیش تصادف کرد و از دنیا رفت و حالا من موندم با دو تا بچه و یه خانواده ی شوهر بسیار متحجر و دیوانه. میگیفت برادر شوهرهام واسم زندگی نگذاشتند و من را تا مرز جنون کشوندند . بهم میگن یا اونجوری که ما میخوایم باید زندگی کنی یا بچه هات را ازت میگیریم. میگن بدون اجازه ی ما حق نداری از خونه خارج بشی ، هر لحظه باید گزارش زندگیت را به ما بدی و زیر نظر ما باشی و من را تهدید میکنند که اگر خلاف این عمل کنم بچه هام را ازم میگیرن! گفته بود توی این مدت اونقدر فشار روانی برام درست کردند که واقعا دارم دیوانه میشم و کاری هم از دستم ساخته نیست. بعد هم گفته بود تو رو خدا به هر کی میخواد ازدواج کنه بگید که خیال نکنه خانواده ی طرف مقابلش مهم نیست و اشتباه من را مرتکب نشه

ایستادن رزا

خب اول از همه بگم که اینجا صرفا نظرات من نوشته میشه و خواهشا هیچکس به استناد این نظرات که شاید اصلا درست هم نباشه تصمیم گیری نکنه و خواهشا بدون مشورت و پرس و جو از کسانی که مورد اعتمادتون هستند دادن مکمل های آهن به کودکتون را قطع نکنید . منم یه آدمم با کلی خطا و اشتباه و ممکنه نظرات و عقایدم به مرور زمان دستخوش تغییر بشه

در مورد مکمل های آهن از نظرات همه ی دوستان ممنونم میدونم که همه از سر دلسوزی توصیه هایی کردید. منم با صحبتهایی که با همسر کردم فعلا قرار شد رزا را توی همین هفته ببریم آزمایش خون تا همه چیش بررسی بشه و اگر کمبود آهن نداشت که طبق گذشته با همون مواد غذایی ادامه میدم اما اگر کمبود آهن داشت اونوقت شروع به دادن قطره آهن میکنم. البته همسر اول بخاطر کرونا مخالف بود ولی بالاخره متقاعدش کردم

راستش اصل تصمیم من برمیگرده به 6 ،7 ماهگی رزا که من چند روزی بود به شدت درگیر این موضوع بودم که بهش قطره اهن بدم یا نه و نکنه دارم مرتکب اشتباه جبران ناپذیری میشم ولی از اونجا که من به شدت به نشانه ها اعتقاد دارم درست توی همون دو سه روزی که فکرم درگیر این موضوع بود بطور کاملا اتفاقی روی صفحه اول فیلیمو قسمت پیشنهاداتش یه مستندی اومد به نام babies که اتفاقا اون قسمتش در مورد کمبود آهن در نوزادان و اثرات و راه پیشگیری ازش بود که ضمن تاکید بر اینکه کمبود اهن میتونه اثرات خیلی زیادی بر هوش و حافظه نوزاد بذاره ولی گفته بود برای اینکه کودک دچار کمبود اهن نشه راهش اینه که از وقتی غذا خور شد توی غذاش گوشت یا ماهی و سبزیجات قرار بدید و هیچ اشاره ای به استفاده از مکمل های اهن نکرده بود.

این اتفاق برای من یه نشانه ی بزرگ بود و انگار که کائنات پاسخم را داده بود و از اونجا بود که تردید برای استفاده از مکمل اهن را کنار گذاشتم و تصمیم گرفتم همونطور که توی این مستند گفته با رژیم غذایی جلو برم. در ضمن این مستند مال سال 2020 آمریکا بود و خب این نشون میده که کاملا به روز بود.

از این به بعد دیگه صحبت در مورد این موضوع را تمام میکنم. تمام این صحبت هایی که میکنید را من خیلی وقته دارم توی نت سرچ میکنم و میدونم که توی مقالات فارسی چقدر تاکید شده بر استفاده ازش ولی با توجه به نشانه ای که دریافت کردم تا زمانی که مشخص نشه دخترم کمبود آهن داره از دادن مکمل های آهن اجتناب میکنم . این کاملا نظر شخصیه منه و شاید این نشانه فقط مخصوص من باشه و در مورد دیگران صادق نباشه پس خواهشا شما به تصمیم من هیچ استنادی نکنید و همون روشی که صلاح میدونید را پیش بگیرید و خواهشا دیگه ننویسید که کمبود آهن چه مضراتی داره و من باید به بچه م قطره اهن بدم چون همونطور که گفتم خودم تمام این حرفها را از برم و بعد از آزمایش خون رزا تصمیم نهاییم را میگیرم.

یه اتفاق خیلی خوشحال کننده ای که افتاد این بود که رزا از روز پنج شنبه صبح شروع کرد به ایستادن بدون اینکه دستش را به جایی بگیره چون قبلا دستش را به جایی میگرفت و پا میشد راه میرفت با کمک میز و مبل و این چیزا اما دو روز پیش بی هیچ کمکی ایستاد و منم انقدر ذوق کردم و براش دست زدم که خودشم کلی ذوق کرد و این دو روزه مرتب کارش شده همین که بلند میشه میایسته و گاهی برا خودشم دست میزنه جالبه که وقتی وایمیسه اول به چهره های ما نگاه میکنه تا ببینه عکس العمل ما چیه ، آیا تشویقش میکنیم. من و باباش هم سعی کردیم هر موقع وایمیسه حتما تشویقش کنیم چون واقعا تشویق خیلی خیلی موثره . جالبه که تشویق باباش براش از تشویق من مهم تره انگار چون وقتی باباش براش دست میزنه خیلی بیشتر ذوق میکنه و گل از گلش میشکفه

آرامش-

معنای آرامش این هست که کودک باید خانه را پناهگاه خودش ، تفریحگاه خودش ، خلوتگاه خودش و استراحتگاه خودش بدونه . درست مانند همه ما که از هیاهوی شهر و محیط اجتماعی میگریزیم باید یک جا بره که بر عشق ، محبت ، دوستی و صمیمت روابط استوار هست و به آرامش و امنیت برسه . متاسفانه برخی از ما پدر و مادرها شرایطی را به وجود میاریم که بچه ها از خانه گریزانند و این محل را تنها جای درد و رنج و رنج و عذاب و حتی شکنجه میدونند . بنابراین اگر محیط خانه امن و امان و آرام نباشه گرفتاری ماست. معلومه که این ارامش وقتیست که ترسی در این خانه نباشه ، تنبیهی در این خانه نباشه ، تردیدی در جهت عشق و محبت و بودن پدر و مادر و توانایی و آمادگی اونها برای کمک به وجود نیاد . اما مهم تر از همه موضوع عصبانیت هست. میدونید که خشم به معنیه یک احساس بد هست اما این خشم بعنوان یک احساس بد برای همه همیشه به وجود میاد. مهم این هست که به عصبانیت که یک رفتار نامناسب و تند و شدید هست منجر نشه. انسانها همه خشمگین میشن ولی قرار نیست که عصبانی بشن. من احساس بدی را که از انتظاری که داشتم براورده نشده ، حقی که داشتم به من داده نشده ، نیازی که داشتم ارضا نشده ، خواسته ای که داشتم تحقق پیدا نکرده ، آرزوی که بش نرسیدم را پیدا میکنم اما مهم این هست که این خشم را به عصبانیت تبدیل نکنم مخصوصا وقتی که از نظر علمی میدانیم که انسان خشمگین میشه اما انسان خودش را عصبانی میکنه ، هیچکسی عصبانی نمیشه. من به اون عادت کردم از اون بعنوان یک راه حل استفاده میکنم. اون را وسیله ای برای بازی و سباه بازی و حقه بازی در روابط اجتماعی و یا در خانه عمل کردم و پذیرفتم بنابراین انسان میتونه خشمگین بشه اما قرار نیست عصبانی بشه. هیچ پدر و مادری نمیتونند عصبانی بشند. پدر و مادر وقتی که خشمشون به جایی میرسه که فکر میکنند باید کاری کرد باید از خانه و یا از اتاق بیرون برن. پدر و مادر باید مسائل و مشکلاتشون را حل کنند. با مسائل و مشکلات اون هم به طریقی نامناسب اون هم در دور و بر کودکان و یا در ارتباط با اونها هرگز نمیشه به هیچ نتیجه و فایده ای رسید.بنابراین محیط خانه علاوه بر نظم و انضباط باید از آرامش برخوردار باشه تا کودک انسانی بتونه اینجا را بعنوان پناهگاه خودش در زندگی بشناسه و باور داشته باشه.

نظم درون

ادامه نوشته

رزا و عروسک

چند وقتیه که رزا جون با عروسک هاش بازی میکنه . یعنی تازه مفهوم عروسک را درک کرده. به این صورت که بغلشون میکنه بوس میکنه و خیلی جالب میشینه توی ظرف براشون غذا میپزه و بعد با قاشق میذاره دهنشون .

فقط کافیه یک بار یه کاری را جلوش انجام بدی سریع یاد میگیره . مثلا یه بار باباش ماشین بازیش را برداشت و با صدای اووم اووم راهش برد بعد از اون رزا دقیقا همون کارو انجام میده ، ماشین را راه میبره و میگه آم آم آم

یا مثلا خونه خواهرشوهرم که بودیم بغل باباش گفت منو ببر پای آیفون. آیفون را برداشته بود و میگفت الو بله. بعد خواهرشوهرم دکمه ی لمسیه باز شدن در را زد . رزا دیگه یاد گرفت و انگشتش را میزد روی همون دکمه

این چند روز ، دیگه بجای فیلم تولد خودش که روزی چند بار میدید حالا دیگه روزی ده بار میگه فیلم تولد عمه را بذار و بعد خیلی قشنگ میشینه با دقت نگاه میکنه

 

مکمل اهن

روز جمعه تولد خواهرشوهرم بود و همه خونه ی خودش جمع شده بودیم. اونجا از جاریم پرسیدم به بچه ش قطره آهن میده؟ که گفت بله یه مارکی هست که میدم و خیلی خوشمزه ست فقط من میریزم ته حلق بچه که به دندوناش نرسه. از اونجایی که چند وقته همسر شک توی دلم انداخته و همش میگه همکارام میگن تو با چه جراتی به بچه ت آهن نمیدی ، منم کم کم داشتم متقاعد میشدم که شروع کنم به دادن قطره آهن. پریشب توی واتس اپ اسم اون مارک را هم از جاریم پرسیدم که فرداش به همسر بگم بخره اما از اونجایی که باز هم تردید داشتم و بی خواب هم شده بودم باز گفتم بهتره به انگلیسی هم یه بار دیگه سرچ کنم. اتفاقا سایتی اومده که ترجمه ش این بود که : گفته میشه مکمل های آهن بعد از 6 ماهگی بچه ضروریه اما آیا این جمله ، جمله ی صحیحیه؟؟

کمبود آهن به چندین دلیل در نوزادنی که از شیر مادر تغذیه میشن نادره.

-نوزادان سالم و رسیده ذخیره آهن کافی برای حداقل 6 ماه اول دارا هستند. تحقیق جدید نشون میده که ذخیره آهن نوزاد حداقل تا 6ماهگی موجوده.

-آهن موجود در شیر مادر بیش از انواع دیگر آهن جذب میشه .ویتامین c و لاکتوز بالای شیر مادر کمک به جذب هر چه بیشتر آهن موجود در شیر میکنه

-نوزادانی که از شیر مادر تغذیه میکنند آهن را از طریق روده از دست نمیدن

چرا برای همه ی نوزادان از مکمل های آهن بعنوان یه راه محافظتی استفاده نکنیم؟

آهن موجود در شیر مادر حاوی پروتئین هاییست که اون را فقط برای نوزاد قابل استفاده میکنه بنابراین از تغذیه ی آهن توسط باکتری های مضر جلوگیری میکنه (like E.coli, Salmonella, Clostridium, Bacteroides, Escherichia, Staphylococcus) (مانند این نوع باکتری ها) این دو پروتئین موجود در شیر مادر (lactoferrin and transferrin) آهن را از ناحیه روده ای نوزاد برداشته و جذب میکنند. با برداشتن این آهن اونها 1-از رشد باکتریهای مضر با محروم کردن اونها از آهن که برای رشد و تکثیرشون بهش احتیاج دارند ، جلوگیری میکنند2-اطمینان حاصل میشه که نوزاد و نه باکتری آهن موجود را دریافت میکنه

استفاده از مکمل های آهن و غذاهای غنی شده با آهن بویژه در 6 ماه اول میزان جذب آهن موجود در شیر مادر را کاهش میده. تا زمانی که نوزادتون انحصارا با شیر مادر تغذیه میشه و از مکمل های آهن استفاده نمیکنه پروتئین موجود در شیر مادر اطمینان حاصل میکنه که فقط بچه از آهن استفاده کنه . گفتنی است مکمل های آهن توانایی جذب آهن پروتئین های شیر مادر را کم میکنند و آهن موجود در شیر مادر را برای باکتریها نیز در دسترس قرار میدهند و باکتری های مضر از آهن اضافی موجود در روده تغذیه و رشد میکنند بنابراین نوزاد میزان آهن کمتری جذب میکند.

مکمل های آهن همچنین با جذب روی (zinc) مداخله میکند.همچنین مکمل های آهن و غذاهای غنی شده با آهن گاهی برای نوزاد ناراحتی های گوارشی ایجاد میکند. یک مطالعه (Dewey 2002) نشان داد که دادن روزانه مکمل آهن به نوزادان تغذیه شده با شیر مادر که میزان هموگلوبین نرمالی دارند ریسک کاهش رشد و اسهال را به همراه دارد.

La Leche League (سازمانی غیر دولتی و غیرانتفاعی است که وکالت ، آموزش و آموزش مربوط به شیردهی را سازمان می دهد. در حدود 89 کشور وجود دارد.) توصیه میکند که بچه ها با غذاهایی که بطور طبیعی حاوی آهن هستند تغذیه شوند و نه غذاهای غنی شده با آهن

همچنین دادن غذاهای حاوی ویتامین سی همراه با غذاهای حاوی آهن میزان جذب آهن را افزایش میدهد و همچنین پخت غذا در ظروف آهنی نیز آهن غذا را افزایش میدهد. جذب آهن همچنین با خوردن گیاهان سبز رنگ و مرکبات ، آبمیوه و سیب زمینی افزایش میابد.

اگر نوزادم آزمایش داد و آهنش خیلی پایین بود چه کنم؟

برای بچه هایی که نیاز به مکمل آهن دارند (یعنی آنهایی که آزمایش میدهند و میزان آهنشان خیلی پایین است) اول اطمینان حاصل کنید غذاهای جامدی که به او میدهید حاوی آهن و ویتامین سی باشد. یک متخصص تغذیه توصیه میکند که اگر برای اولین بار آزمایش خون انجام دادید و میزان آهن را پایین نوشته بود در ابتدا از دکتر خود بخواهید که ابتدا با رژیم غذایی تصحیحش کنید ، بعد از چند ماه دوباره آزمایش کنید و اگر باز هم آهن خیلی پایین بود بعد از مکمل آهن استفاده کنید.در نظر داشته باشید که اگر کودکتان به تازگی بیمار بوده ممکن است آهن خونش به این دلیل پایین باشد

در کل عقیده ما این است که در رژیم غذایی کودکتان غذاهای حاوی آهن و ویتامین سی قرار دهید و اگر نسبت به آنمی او شک دارید آزمایش خون انجام دهید و اگر نتیجه ازمایش نرمال بود هیچ نیازی به دادن مکمل های آهن نیست

 

 

نجات

در راستای پست قبل باید بگم که قبلا توی یکی از کتابهای معنوی که خوندم و الان اسمش خاطرم نیست اومده بود که علت درد و رنج زنان در این دوران بیدار شدن تندیس درد جمعی زنان هست. به این معنی که از آنجا که زنان در طول تاریخ بشر همواره مورد ظلم و آزار واقع شده اند ، در این دوران اون تندیس درد درون زن بیدار میشه و انگار اون زن تمام اون ظلم و آزارها را یک تنه به دوش میکشه ولی از آنجا که روحیات هر فرد متفاوته میزان بیدار شدن تندیس درد هم درون هر فرد متفاوته. حتی عقیده داشت اینکه بعضی نوزادان ماه های اول تولد خیلی گریه و بی قراری میکنند بخاطر همون تندیس درد جمعی بشر هست که در بعضی افراد از همون بدو تولد بیش از دیگران بیداره .

خب اما خواستم بگم باز هم مثل همیشه خدا از یه اتفاق بد نجاتم داد. چند روز پیش از یکی از حسابها سه تا چک نوشته بودم در حالی که یادم رفته بود قبلا با یک فقره چک کل موجودیش را خالی کرده بودم !! اصلا نمیدونم چجور چنین گندی زده بودم!! پریروز ظهر مدیرمون زنگ زد که فلانی زنگ زده رفتم بانک و بهم گفتند حسابشون خالیه!! وای یه دفعه به قدری جا خوردم که نگو. یهو یادم اومد که چه گندی زدم. اینترنت بانک را چک کردم و باز هم کار خدا توی سپرده کوتاه مدتمون به اندازه پول داشتیم. به مدیرعامل خیلی حق به جانب گفتم مشکلی نیست توی کوتاه مدتمون پول هست من فقط یادم رفته بود نامه ی جابجاییش را بزنم و الان زنگ میزنم بانک میگم جابجا کنند. خلاصه با کلی دلهره زنگ زدم بانک و التماس وار خواهش کردم پول را جابجا کنند تا من بعد نامه ش را واسشون فاکس کنم و بازم کار خدا انگار طرف دلش به رحم اومد و راضی شد فقط گفت واسه ما مسئولیت داره و حتما باید نامه بدید که منم گفتم شما جابجا کنید من حتما نامه ش را میفرستم . باورم نمیشد قبول کنه چون قبلا پیش اومده بود و گفته بودند بدون نامه اصلا امکان نداره ! خلاصه یه نفس راحت کشیدم و بعد زنگ زدم به مدیرعامل و گفتم مشکل حل شد. ولی بعد که رسیدم خونه دیدم دو تا تماس بی پاسخ از بانک دارم و هر چی زنگ زدم اشغال بود و بعد هم فراموش کردم زنگ بزنم ببینم چی کار داشتند. خلاصه از بعد از ظهر که یادم افتاد به زنگ بانک تا شب دلهره داشتم که یعنی واسه چی زنگ زده بودند نکنه جابجا نکردند. حالا بدیش این بود که سامانه اینترنت بانک هم انگار قاطی کرده بود و تا دیروز را فقط نمایش میداد. منم هر چی میرفتم اینرنت بانک میدیدم ای وای هیچ پولی جابجا نشده. خلاصه تا صبح با استرس خوابیدم ولی صبح تا چشم باز کردم دوباره سامانه را چک کردم و دیدم بعله خدا رو شکر هم پول جابجا شده و هم سه تا چک پاس شده و دیگه اونجا بود که نفسی از عمق جان کشیدم و خدا را شکر کردم که بازم مثل همیشه از یه موقعیت سخت نجاتم داد . واقعا نمیدونم اگه توی کوتاه مدتمون پول نبود من باید چی کار میکردم ! و چه آبروریزی بزرگی پیش میومد ! اصلا تصورش هم دیوونه م میکرد. رهایی از این موقعیت برام مثل یه معجزه بود واقعا. بارها توی چنین موقعیت هایی انگار یه دست نامرئی همه ی کارهام را درست میکنه . نمی دونم چجور سپاس بگم خدایی را که انقدر هوام را داره همیشه و نمیذاره جایی در بمونم .

یک تجربه

نمیدونم خاطرتون هست یا نه ولی من قبل بارداریم پ ر ی و د خیلی وحشتناکی داشتم جوری که یکی دو بار توی اون دوره مجبور میشدم برم درمونگاه و سرم و آمپول بزنم ولی خدا رو شکر بعد از زایمانم وقتی از ده ماهگی رزا باز دوره م شروع شد دیگه خبری از درد نبود !!! این مدت هر بار دوره را بدون درد و یا گاهی با درد خیلی کم گذروندم خدا رو شکر . جوری که واقعا واسه منی که اونقدر عذاب میکشیدم خودش یه معجزه ی بزرگه. اما ماه قبل توی وبلاگ خونی هام و کلا اینترنت گردی هام میدیدم که همه از پی ام اس خیلی بد مینویسن و اینکه توی این دوران خیلی بداخلاق و عصبی میشن و سر همسراشون داد میزنند و بداخلاقی میکنند . عجیبه که این نوشته ها در ناخودآگاه من تاثیرشون را گذاشته بودند جوری که وقتی ماه قبل دوره م شروع شد دچار حالت پرخاشگری شده بودم . مثلا یادمه سر اینکه قرار بود بریم بیرون ولی همسر رفت پایین و با نگهبان مشغول صحبت شد و یه مقدار دیر اومد بالا شروع کردم به داد بیداد کردن!! از طرفی یه صدایی درون سرم بهم میگفت چته دختر؟؟ تو که از این اخلاقا نداشتی؟ چرا سر یه موضوع بی اهمیت داری اعصاب خوردی درست میکنی؟؟ و بعد یه صدای دیگه جوابش را میداد که خب مگه نمی بینی دچار پی ام اس هستم و حق دارم که اینجور برخورد کنم و همسرمم وظیفه ش هست که من را درک کنه! خلاصه شروع کردم به بداخلاقی و غر و لند کردن . همسر هم معلوم بود حسابی متعجب شده که چرا یهو من انقدر آمپر چسوندم و از رفتارم شوکه شده بود چون من هیچ وقت اینجوری رفتار نمیکردم. توی مسیر همسر یه حرفی بهم زد که واقعا آرومم کرد. بهم گفت چی شده که همش داری میگی من پ ر ی و د هستم و اخلاقم واسه همین بد شده و تو باید درکم کنی؟؟ چرا به خودت قبولوندی که چون پ ر ی و د هستی حق داری که اینطور رفتار کنی؟؟؟ کی گفته که بخاطر این مشکلت حق داری به من توهین و پرخاش کنی؟؟؟ این افکار را بریز دور. همین افکار غلطتته  روی اخلاقت اثر گذاشته. حرفهاش من را به فکر برد و دبدم که واقعا راست میگه. چطور شده بود منی که هیچ وقت حتی توی دوران پی ام اس پرخاشگر و عصبی نمیشدم این بار اینقدر وقیحانه پرخاش میکردم و به خودمم حق میدادم و تازه از همسر طلبکار بودم که اون باید تحمل کنه و هیچی نگه !!

خلاصه که بعد از اون دیگه آروم شدم و اتفاقا دیگه خبری هم از عصبانیت توی وجودم نبود ! و جالبه که این ماه هم که دوره م شروع شد کاملا آروم و خوش اخلاق بودم . شاید اینکه همش میخونیم که پ ر ی و د چنین عوارضی داره باعث شده واقعا هم اخلاق و روح و روانمون به هم بریزه و اگر به خودمون نقوبولونیم که آره من باید اعصابم به هم بریزه واقعا هم روح و روانمون آنچنان هم دستخوش تغییر نشه. البته قبول دارم که تو این دوران آسیب پذیریمون بیشتر میشه ولی حتما توان تحملش هم درونمون هست.

الو بله

از وقتی توی صحبتهای دکتر هلاکویی در مورد آموزش مسئولیت پذیری به کودک شنیدم که گفت بعضیا معتقدند از همون 8 ماهگی که کودک توانش را داره که جورابش را خودش دربیاره اجازه بدید خودش این کارو انجام بده ، حالا چند وقتیه وقتی میخوام جوراب رزا را دربیارم میذارم به عهده خودش و میگم مامان جورابت را در بیار بعد اونم خیلی قشنگ میگیره از توی پاش میکشه و درش میاره و بعد منم براش دست میزنم و تشویقش میکنم و اونم کلی ذوق میکنه و برا خودش دست میزنه !

خیلی وقته در مورد رزا ننوشتم. اول بگم که چند وقتیه الو را یاد گرفته. گوشی تلفن و موبایل و حتی گاهی هر چی دم دستش باشه را میذاره دم گوشش و بعد انقدر قشنگ میگه الو و گاهی هم میگه الو بله؟ وای که نگم واستون که دلم میخواد فدای اون الو بله گفتنش بشم !

بعد تازگی ها یاد گرفته چیزی میخوره را بذار دهن دیگران. مثلا برنجک خیلی دوست داره. براش میریزم توی ظرف بعد میشینه انقدر قشنگ با انگشتای کوچولوش دونه دونه میذاره دهنش و گاهی هم به من یا باباش یا مامانم صدا میزنه میگه "بیا " و بعد یه دونه میذاره دهن ما و کلی ذوق میکنه ! وای انقدرم قشنگ میگه بیا

گاهی هم وسط راه پشیمون میشه و باز دستش را میبره سمت دهن خودش و میذاره دهن خودش

 

تجربه ی مرگ

دوست ندارم از سیاست بنویسم اما یه چیزی که همه جا توی جمع خانوادگی مثال میزنم را میخوام اینجا هم بنویسم. نمیدونم برنامه ی زندگی پس از زندگی که ایام ماه رمضان از شبکه 4 پخش میشد را دیدید یا نه ولی یک قسمتش بود که خیلی برای من جالب بود یه آقایی بود که جزء مدافعین حرم توی سوریه در اثر اتفاقی که واسش میافته دچار مرگ موقت میشه . اولا که اظهار داشت این حرفهایی که اینجا میزنم دفعه ی اوله که میگم چون تا حالا دلم نمیخواسته بیان کنم اما از اونجایی که از من خواستید صادقانه ماجرا را تعریف کنم اینجا واسه اولین بار میگم.

ایشون جزو معدود کسانی بود که بعد از مرگ دچار عذاب و شکنجه میشدند چون اکثرا میگفتند تجربه ی مرگمون بسیار لذت بخش بود. ایشون گفت دیدم که یه عده موجود خیلی وحشتناک و عجیب غریب که گردنهاشون فنرهای خیلی بزرگی بود افتادند به جونم و عذابم کردند. اونقدر وحشتناک بودند که حتی یادآوریش حالم را بد میکنه. بعد از اونجایی که من همیشه همه نمازهام را توی مسجد میخوندم و بعدش هم مینشستم به قرآن خوندن ، توی اون وضعیت گاهی یهو یادم میافتاد به نماز و قران هایی که خوندم و میگفتم پس اون همه قرآنی که خوندم هیچ فایده ای نداشت؟؟؟ و بعد از اون میدیدم که اون موجودات خیلی کم مثلا یک متر ازم فاصله میگرفتند و بعد دوباره میافتادند به جونم !!! این وضعیت ساعتها ادامه داشت تا اینکه مادرم اومد. وقتی که مادرم اومد اون موجودات انگار فرسنگها از من دور شدند!!

خب اینجا چند چیز خیلی مهم اثبات میشه : 1-نماز و قرآنی که طوطی وار باشه هیچ فایده ای نداره 2-مسئله ی مدافعین حرم !!! که خودتون بهتر میدونید چی میخوام بگم و خدا میدونه چقدر از این حقایق وارونه به خورد ملت داده میشه!! 3-ایشون جزو معدود کسانی بودند که بعد از مرگ تجربه شکنجه داشتند در حالی که خیلی ها به گفته خودشون با اینکه گنهکار بودند اما اونجا در آرامش بودند پس این همه عذاب و شکنجه حتما دلیل محکمی داشته. مثلا یه خانمی تعریف میکرد که من هر چند وقت یک بار به خانه سالمندان سر میزدم و با اونا وقت میگذروندم . یه خانم ارمنی اونجا بود که خیلی آروم و باوقار بود و هیچ وقت هم هیچ درخواستی نداشت. یه بار ازش پرسیدم یه چیزی از من بخواه تا برات بیارم . هی گفت نه چیزی نیاز ندارم و بعد از اصرار من گفت یه رادیو برام بیار. گفت منم قول دادم دفعه بعد واسش ببرم اما از اونجا که چند شب بعدش دچار مرگ موقت شدم تنها چیزی که اون زمان بخاطرش دلم میخواست باز به دنیا برگردم نه بخاطر نمازهای نخونده م نه هیچ چیز دیگه فقط و فقط میخواستم برگردم تا اون رادیویی را که قول داده بودم واسه اون خانم ارمنی ببرم و به اون دو تا فرشته میگفتم خواهشا بذارید من برم اون رادیو را واسه اون خانم ببرم و بعد دوباره برگردم چون اون فضا را واقعا دوست داشتم و دلم نمیخواست دوباره به دنیا برگردم.

یا مثلا اون آقایی که سالهای قبل دچار گزش مالاریا شده بود و انسان بسیار شریفی بود که با قرآن خیلی خیلی انس داشت (آقای مهندس علیرضا فتحی پور) و میگفت من همیشه فکرم این بود که حتی یک دقیقه از عمرم را نباید به بطالت بگذرونم و همه ی لحظات عمر واسم باارزش بود و دیدید که چه تجربه ی فوق العاده ای از دنیای پس از مرگ داشت که واقعا زیبا و شوکه کننده بود. بقدری اون دنیا واسه ایشون زیبا تصویر شده بود که قابل وصف نبودو اینجا باز نشون میده کسانی که با تعقل و تامل عبادت میکنند چه ارزش و جایگاه ویژه ای داره.

حالا قضاوت با خودتون. من از خودم هیچی ننوشتم صرفا اونچه را که در برنامه تلویزیون دیدم بازگو کردم پس لطفا اگر مخالفید متعصبانه جبهه نگیرید و فقط کمی تعقل کنید خواهشا !! اینقدر بی تفکر و از روی تعصب همه چیز را نپذیرید.

به یزدان که گر ما خرد داشتیم کجا این سرانجام بد داشتیم

مامان شاغل

روزهایی که توی خونه پیش رزا هستم را خیلی دوست دارم . این طفلی هم صبح ها خوب میخوابه و مجبور نمیشم ۶ و نیم ۷ صبح از خواب بیدارش کنم و چقد اینجور وقتها عذاب وجدان میگیرم

اما خب از طرفی هم خونه ی مامانم را دوست داره و بعد از ظهرها که خونه مامانم از خواب پا میشه تا چشمش به اونا میافته با ذوق و شادی بیدار میشه . 

گاهی دلم میخواد کلا بمونم خونه و کار نرم ولی از طرفی هم کار خیلی راحت و خوبی دارم و واقعا حیفم میاد ! ۸ میرم تا ۱ ، خب کجا دیگه همچین کاری پیدا کنم ؟ درسته حقوقم زیاد نیست و اداره کاریه اما چون کارم سبکه راضی ام واقعا

بعد هم من اصلا ادمی نیستم که بتونم به همسر بگم بهم پول بده خرید کنم چون سالهاست دستم توی جیب خودم بوده و دیگه سخته برام

بعد هم همش ۸ سال دیگه که برم بعدش میتونم ۲ سال هم بیمه بیکاری سرش کنم و با ۲۰ سال سابقه و ۲۰ روز حقوق خودم را بازنشست کنم 

واسه همیناش خیلی حیفم میاد کارم را ول کنم

همین الانشم کلی واسه فسقلم لباس و چیز میز میخرم . بعدها هم واسه خود فسقل بهتره چون چیزی بخوایم خودمون میتونیم خرید کنیم

یه بار از دخترخواهرم پرسیدم هیچ وقت دلت نمیخواست مامانت خانه دار بود و از مدرسه که میومدی خونه بود؟ گفت نه خاله شاید برای بعضیا مهم باشه ولی برای من نبود بجاش دوست دارم مامانم کار کنه چون چیزایی که میخوام را واسم میخره

رزا بچه ی اروم و بی دردسریه ، روزهایی که توی خونه م طفلی کاری باهام نداره ، فقط دلش میخواد کنارش بشینم ، اونم خودش با خودش بازی میکنه و سرگرم میشه 

میخوام سال دیگه دو روز با خودم ببرمش سر کار و ۳ روز هم پیش مامانم بذارمش 

یه مهدکودک نزدیک محل کارم هست ، خیلی نزدیکه ، گاهی فکر میکنم هر روز با خودم ببرمش و بعد ساعت ۱۰ تا ۱۲ و نیم که رییسمون اونجاست ببرمش مهد و توی این فاصله هم گاهی یه سر بهش بزنم. اینجوری عذاب وجدان ندارم که مامانم اذیت میشه ، البته مامانمم بدجور به رزا وابسته شده ، یه روز نبینتش دلتنگش میشه مخصوصا حالا که داداشمم داره میره اتریش و شاید حضور رزا براش مفید باشه که خیلی غصه ی دوریه داداش را نخوره 

فیلم تولد

نمیدونم این بچه نیم وجبی چی میفهمه که همش ازم میخواد واسش فیلم تولدش را بذارم ، روزی چند بار میبینه و خسته نمیشه بعد جالبه هیچ فیلم دیگه ای را هم نمیخواد ، هر چی دیگه بذارم براش اونقدر جیغ میزنه تا بالاخره همون تولدش را بذارم ، بعد میشینه با دقت نگاه میکنه و ذوق میکنه

کمال گرایی

ادامه نوشته