اخرین ترکش های سال ۹۹

سال ۹۹ آخرین تیرهای ترکشش را هم نصیبمون کرد و اینجوری شد که بابا هم روونه ی بیمارستان شد ! بابا جان که بخاطر سنگ کلیه از پریشب دردهای شدیدی متحمل شد امروز صبح ساعت ۷ با زنگ موبایلش از خواب بیدار شدیم و همسر همراهش رفت بیمارستان و بعد از صبح تا حالا تازه گفتند دکتر ساعت ۶ عصر میاد عملش کنه !

خسته م . خیلی خسته! از شلوغی خونه مامان ، از ناله های مامان که طفلی بعد از آنژیو دچار حساسیت شده و تمام بدنش از درون و بیرون مثل سوختگی شده  و ناله های گاه و بیگاه سوختم سوختمش ، از اینکه تازه امروز یه کم حال مامان رو به بهبود و حالا بابا هم بهش اضافه شد ! از رفت و امدهای پی در پی به بیمارستان خسته م ! دلم میخواد همسر که از بیمارستان اومد خونه ، بهش بگم بیا خونه و برای یه مدت فقط و فقط خونه ی خودمون باشیم و سه تایی فقط زندگی کنیم ! خونه افتضاح بهم ریخته ست و سر و کله زدن با یه وروجک شیطون نوپا توانی واسمون نذاشته

دلم میخواد این مدت فقط به زندگی خودمون برسیم ، تازه خیلیا واسه پرستاری درخواست دادند و باید وقت بذاریم واسه دیدار حضوری و انتخاب از بینشون

دلم آرامش میخواد

تصمیم جدید

 رزا بدجور عشق دد شده. امروز صبح که باباش میخواست بره سرکار گریه میکرد که منو هم با خودت ببر بعد هم که باباش رفت اینقدر به در بالکن و در ورودی زد یعنی منو ببر بیرون .منم دیگه هر جوری بود یه کم سرشو گرم کردم ولی دیدم فایده نداره این بچه خیلی دلش بیرون رفتن میخواد بهش گفتم باشه مامان بیا  تا لباساتو بپوشونم باهم بریم بیرون .دیدم خودش رفته توی اتاقش از روی تختش کاپشن و کلاهشو کشیده پایین و اورده میده دست من!!! لباساشو تنش کردم و بردمش یه کم توی کوچه مون. اول یکم پیاده خودش راه رفت بعدم رفتم و گذاشتمش تو کالسکه 

توی مسیر داشتم به این فکر می کردم که اگه قرار باشه دیگه نرم سرکار باباش هم که دیر وقت شبا میاد منو این بچه صبح تا شب توی خونه ، بچه کلافه میشه .اینجا هم که مثلا من خودم تنها پیاده چقدر میتونم ببرمش بیرون در حالیکه محل کارم جاییه که اطرافش خیلی پارک هست و نزدیک میدان نقش جهان و گاهی هم میتونم پیاده ببرمش توی میدون یا توی پارک هشت بهشت تا بازی کنه. فکر کردم که اگه امسال هر جوری هست بگذرونم ،  پرستار بگم بیاد خونه مامان ،  یه پرستاری باشه که واقعاً رعایت کنه پروتکل‌ها رو خیلی بهتر میشه . اگه امسال بگذره سال دیگه بچه دوساله شده اون موقع میتونم ببرمش مهد کناره محل کارم که خیلی نزدیکه. پیاده شاید ۲ ، ۳ دقیقه راه باشه ، بذارمش اونجا. از صبح مثلاً تا ساعت ده پیش خودم باشه ساعت ۱۰ که ریسمون میاد ببرمش بزارمش مهد تا حدود ۱۲ و نیم برم بیارمش پیش خودم و بعد یک و نیم راه بیفتیم بیایم خونه . کرونا هم‌ ایشالا سال دیگه رفته اون موقع دیگه حتی میتونم با مترو و اتوبوس ببرمش که دیگه راحت نیاز به ماشین هم نباشه . محل کارم هم نزدیک ایستگاه اتوبوس هم ایستگاه مترو. تصمیم گرفتم هر جوری هست کارم رو ول نکنم . خیلی نگرانم که اگه بیکار بمونم تو خونه بدتر افسرده بشم .دیشب با مامان صحبت کردم . بهش گفتم مامان اگه ما یه پرستار بیاریم خونه تو مشکلی نداری؟؟ گفتش که اگه واقعاً راه دیگه ای ندارید نه اشکالی نداره دیگه چاره ای نیست پرسید نمی‌توانیم بذاریدش مهد ؟؟ مهدها بسته است؟؟  گفتم که آره مامان بسته است ولی یه تعدادی بازن ولی بچه خیلی کوچیکه بخوام ببرمش مهد.  بعد گفتم که میتونم دو سال بیمه بیکاری بگیرم و نرم سر کار . گفتش که خب بعد دوسال که دیگه مامان جات یکیو گرفتن نمیذارن برگردی گفتم آره مشکلم همینه ولی دیگه چیزی نگفت اینه که تعجب کردم که مامانی که اینقدر اصرار داشت که من کارم را ول نکنم و حتی این جور مواقع اگه می گفتم می خوام نرم سر کار خیلی دعوام میکرد واسم خیلی عجیب بود که دیشب هیچی نگفت که کارت رو ول نکن !! ولی شایدم باید بهش حق داد چون که الان شرایط مساعدی نداره ولی انشالله همه میگن بعد یک ماه حالش خیلی بهتر میشه ولی موضوع اینه که من باید توی این مدت بگردم دنبال یه پرستار خوب و به نظرم بهترین کار همین میاد اینکه امسال را یه جوری همون پرستار بیارم خونه مامان تا بچه دوسالش بشه . سال دیگه بعد عید میشه دو سال و سه ماه . اون موقع دیگه میتونم بذارمش مهد. شغلمم جوریه که خیلی تایم بیکاری دارم بنابراین میتونم همان حدود ۹ و نیم ۱۰ صبح ببرمش بزارمش مهد کنار محل کارم و‌ دوازده و نیم برم دنبالش اینجوری بچه دو ساعت بیشتر توی مهم نیست و خیلی خوب میشه هم خودش عاشق بیرون رفتنه و سرش گرم میشه و دیگه توی خونه بهونه نمیگیره و هم من کارم را از دست ندادم

چون شرایط کارم اینطوریه به نظرم خیلی حیفه که بخوام از دستش بدم.

نظر شما چیه؟؟

بعد نوشت: همین الان زنگ زدم به مامان و باهاش صحبت کردم . گفت نه هیچ اشکالی نداره ، این مدت را پرستار بگو بیاد خونه ی ما تا هم بچه یه کم بزرگتر بشه و هم کرونا بره و بعدش دیگه ببرش مهد نزدیک محل کارت

بیمه بیکاری

بچه ها جون ممنون از راهنمایی هاتون . دیشب با همسر خیلی فکر کردیم. راستش بچه الان فقط یک سال و دو ماهشه و واقعا واسه مهد گذاشتن خیلی کوچیکه. بچه ی طفلی که نمیتونه حرف بزنه و اگه اذیت بشه بیاد توی خونه بگه ، واسه همین به نظرم واقعا ریسک بزرگیه. بعد هم بچه به این سن بخواد از 7و نیم صبح تا 2 بعد از ظهر بره مهد واقعا ظلمه ! بهترین گزینه بردن پرستار توی خونه ی مامان بود که اون بهم بخاطر شرایط ویژه ی مامان و کرونا امکان پذیر نیست چون اگه پرستار رعایت نکنه و بیمار بشه اونوقت مامان توی خطر بزرگیه و حتی اگه یک درصد چنین احتمالی باشه دیگه هیچ کس ما را نمی بخشه ! دیگه اینکه اگه بخوام پرستار بیارم خونه حتی با وجود دوربین خیلی ها میگن هرگز به یه غریبه اعتماد نکنید چون معلوم نیست این ادم در ظاهر پاک و سالم در باطن چجور آدمی باشه و خدای نکرده میتونه صدمه جبران ناپذیری به بچه بزنه . بنابراین اگه قرار باشه بین پرستار توی خونه آوردن و مهد یکی را انتخاب کنیم مهد گزینه ی بهتریه . اگر مهدکودک نزدیک محل کارم باز بود باز حداقل میشد بردش اونجا و مرتب بهش سر میزدم اما اون هم بخاطر کرونا تعطیل کرده . واقعا مشکل مامان و کرونا بدجور دست و پام را بسته. رئیس هم که گفت به هیچ وجه امکان نداره بچه را بیارم محل کار ! دیروز با شیرین جون هم مشورت کردم و اون هم گفت بنظرم اگه نیاز مالی نداری بی خیال کار بشو چون بچه واجب تره. میگفت من بچه م را مهد میذاشتم ولی همش سرماخورده و کلافه بود اما الان که از کارم استعفا دادم هم خودم و هم بچه م در آرامش مطلقیم . به نظرم حرفاش کاملا درسته

از اونجایی که ده سال سابقه بیمه دارم میتونم دو سال از بیمه بیکاری استفاده کنم . بنظرم بهترین و تنها راهم همینه که برم دنبال بیمه بیکاری تا بعد ببینیم چی پیش میاد . درسته که شرایط کاریم خیلی خوبه . محیط عالی و کار سبک و بیمه و ... اما بقول همسر این حقوق 2 و خورده ای اداره کاری به هیچ جا نمیرسه ! واقعا هم راست میگه. الان گرونی به حدیه که این 2 و خورده ای هیچ جای زندگی ادم را نمیگیره .در واقع اگه بخوام پرستار بگیرم یا مهد بذارمش باید تمام حقوقم را بدم بره. فقط بیمه ش واسم مهمه که اونم شاید بشه بعد دو سال بیمه بیکاری از جایی واسم بیمه رد کنند. همسر میگه آشنا زیاد دارم که بتونن این کارو بکنند. نهایت اگه مجبور شدم همین کارو میکنم و فکرش را کردم چون زبان انگلیسیم خیلی خوبه توان ترجمه را هم دارم . قبلا هم دوران دانشجوییم متون تخصصی ترجمه کردم و طرف خیلی راضی بوده. نهایت میتونم رو بیارم به فعالیت در رشته زبان انگلیسی که خیلی هم بهش علاقه دارم

متاسفانه رییسمون قبول نکرد.

نمیدونم چی کار کنم ، واسه مهد کودک هم هنوز بچه خیلی کوچیکه 

تنها راه فقط مهدکودکه وگرنه باید از کارم استعفا بدم

چی کار کنم ؟؟ به نظرتون بچه توی مهد اذیت نمیشه؟؟ اخه فقط ۱ سال و دو ماهشه

رزای نوپا

راستش خیلی فکر کردم و دیدم اصلا درستش نیست که رزا را بخوام پیش مامان بذارم حتی وقتی انشالله بعد یک ماه هم حالش خوب بشه باز نباید کار سنگین بکنه و خب سر و کله زدن با یه بچه ی نو پا واقعا سخته و انرژی خیلی زیادی میخواد ، واسه همین تصمیم قطعیم را گرفتم و به رییسمون توی واتس آپ پیام دادم و دلایلم را عنوان کردم و ازش خواهش کردم تا وقتی کرونا هست اجازه بده یه پرستار واسه رزا بگیرم و بیارمش توی نمازخونه . از ظهر که خونده هنوز هیچ جوابی نداره و من دل توی دلم نیست که بالاخره جوابش را بدونم

رزا خیلی شیطون شده و از وقتی یاد گرفته راه بره تمام عشقش اینه که بره بیرون و راه بره ، مرتب بهانه میگیره که ببریمش بیرون ، میره کلاه و کاپیشنش را میاره میده دست من و جیغ ویغ میکنه یعنی اینکه منو ببرید بیرون! 

خونه ی مامانمم که هستیم دیوونه میکنه همه را تا ببریمش تو حیاط راه بره و باید به زور از توی حیاط بیاریمش توی خونه. اگه ولش کنیم میخواد از صبح تا شب توی حیاط راه بره

امروز بعد از ظهر که رفتیم خونه مامان باز جیغ میزد که بره تو حیاط و من متعجب بودم که بعد این همه راه رفتن چجور هنوز انرژی داره !! وقتی ساعت ۸ نشستیم توی ماشین که بیایم خونه توی بغلم از خستگی بیهوش شد طفلکم ! 

واقعا با این شرایط گذاشتنش پیش مامان شدنی نیست اصلا !!! دعا کنید رییس قبول کنه ببرمش محل کارم با پرستار وگرنه شرایط سخت میشه برام

راستی رزا الان ۹ تا دندون داره و داره به سرعت دندون درمیاره ، یکی از آسیابی هاش دراومده و بقیه ش هم پر تاوله ، واسه همین یه مقدار هم بهانه گیر شده 

بچه را چی کار کنم؟!

راستش فکر اینکه بعد از عید بچه را چی کار کنم خیلی اذیتم میکنه . از طرفی همکارم که قبلا خودش همین مشکلات قلبی را داشته میگه نگران نباش مامانت یک ماه دیگه حالش از قبلش هم بهتر میشه چون گرفتگیش رفع شده و داروهایی هم که میخوره خیلی حالش را خوب میکنه و بچه هم برای روحیه ش خیلی خوبه، از طرفی با این شرایط میترسم اصلا عنوان کنم که بچه را دیگه پیش مامان بذارم چون همه نگران حال مامانند و حق هم دارند

تصمیم داشتم پرستار بگیرم و بگم بیاد محل کارم توی طبقه پایین که نمازخونه ست بچه را نگه داره ولی نمیدونم رییسمون قبول میکنه یا نه ! روم نشد اصلا عنوان کنم 

پرستار هم بگیریم با این اوضاع کرونا نمیشه خونه مامان بگیم بیاد ، خونه خودمون هم بخواد بیاد تنها با بچه اصلا کار درستی نیست ، مهد کودک های نزدیک محل کارم هم همشون بخاطر کرونا تعطیل کردند 

خلاصه که فعلا بدجور گیر کردم !!

شما بودید چی کار میکردید؟؟؟

تو به خانه می آیی

دیروز دومین آنژیوی مامان انجام شد و به احتمال زیاد امروز مرخص میشه . خیلی خوشحالم ، صبج باز اومدم اینجا و دارم تمیزکاری میکنم تا مامان که میاد همه جا تمیز و مرتب باشه

 

مرگ را دانم ولی تا کوی دوست ره اگر نزدیکتر دانی بگوی

نمیدونم خوب یا بد ولی من حتی از وقتی مامانم توی بیمارستان بستری شد آرامشم را از دست ندادم !! نمیدونم چجور قضاوت میکنید ولی حتی همش حرف روز قبل مامانم به ذهنم میومد که میگفت دلم خیلی واسه مادرم تنگ شده و ازش خواستم بیاد منو ببره پیشش ! با خودم میگفتم نکنه خودش واقعا دلش میخواد بره و ماها مانعش بشیم؟؟ 

اخه چند روز قبل ترش با همسر سر این موضوع بحث داشتم که درستش نیست اطرافیان یک بیمار ، اون شخص را هی عذاب بدن و با عمل های سنگین بخوان به هر قیمتی توی این دنیا نگهش دارن ، اخه دوست همسر مبتلا به سرطانه و علیرغم اینکه پزشکها به خانواده ش گفته بودند بعیده بشه دیگه براش کاری کرد و بهتره عملش نکنند ، ولی اصرار به عمل کردند و حالا دوست همسر چند روزه توی کماست . از نظر من این فقط خودخواهیه اطرافیانه که نذارن عزیزشون راحت از دنیا بره و بخوان به هر قیمتی زنده بمونه ، همسر اما نظر من را قبول نداشت . بهش گفتم چرا همه خیال میکنند مرگ پایان زندگیه؟؟ کسی که میمیره حاضرتر و اگاه تر از ماست و این ماییم که اون را نمیبینیم ، مرگ پایان نیست فقط گذر از مرحله ای به مرحله ی دیگه ست ، چرا چهار چنگولی چسبیدیم به این دنیا و خیال میکنیم بعد این دنیا نیستی در انتظارمونه و انقدر به زنده موندن بها میدیم؟؟؟

حالا واسه مامانم هم چنین نظری داشتم و با خودم فکر میکردم بسش نیست این همه سختی؟؟ بس نیست این همه حرص خوردن ها و عذاب کشیدناش از دست داداش بزرگه؟؟ وقتی خودش دعا میکرده که دیگه بره ، نکنه ماها داریم اذیتش میکنیم که میخوایم نگهش داریم؟؟؟ مطمئن بودم اون طرف دنیای خیلی خیلی بهتری و آرامش فوق العاده ای در انتظارشه و دلم نمیخواست مامان رنج کشیده م را از اون آرامش و راحتی محروم کنم! میدونستم که با مرگ از قفس آزاد میشه ، از تمام دردها و رنج هاش خلاصی پیدا میکنه 

بعد فکر کردم بهتره بسپاریمش به خدا و بذاریم هر چی صلاحشه اتفاق بیافته ، اینه که آرام بودم و همسر هم بهم گفت من تعجب میکنم تو چرا انقدر آرومی؟؟ تو اصلا عاطفه نداری؟؟؟ میترسم منم چیزیم بشه تو اصلا واست مهم نباشه !! بهش گفتم حق نداری اینطور بی رحمانه قضاوت کنی ، خودت میدونی که مامانمم چقدر واسم عزیزه فقط دیدگاه من با دیگران فرق داره ، من مرگ را پایان زندگی نمیدونم ، من نمیخوام با خودخواهی خودم ، دیگری را از آرامش محروم کنم 

نمیدونم خودمم گاهی به خودم شک میکنم ، نکنه من مشکلی دارم که مثل بقیه آشفته و پریشان نشدم؟؟ 

نمیدونم اگه واقعا مامان را از دست میدادیم باز هم میتونستم انقدر آرام بمونم؟؟ ولی چرا من از مرگ نمیترسم؟؟ چرا وقتی میشنوم دیگران انقدر از مرگ عزیزشون ضجه مویه میکنند ، با خودم میگم مگه نمیدونند اون عزیزشون چقدر راحت شده ، پس چرا این همه بی تابی میکنند؟؟ چرا خیال میکنند این دنیا همه چیزه؟؟ چرا باور ندارند که کسی که مرده الان هم حضور داره؟؟ چرا باور ندارند که مرگ فقط یه تغییره ؟ عبور از یه مرحله به مرحله ی دیگه ست؟؟؟

اوضاع مامان

از لطف همه ی دوستانی که کامنت گذاشتید صمیمانه سپاسگزارم ، الهی که خودتون و عزیزانتون همیشه سالم و سلامت باشید

مثل اینکه دیروز توی آنژیو فقط یکی از رگ ها را موفق شدند باز کنند و یکی دیگه از رگ ها هنوز باز نشده ، بخاطر همین مامان همچنان بستری هستند ، انشالله قراره سه شنبه باز آنژیو کنند. خدا کنه زودتر مرخصشون کنند

امروز یه سر رفتم پیشش . شکر خدا بهتر بود فقط خیلی توی ذوقش خورده بود که هنوز یکی دیگه رگها باز نشده و باید احتمالا تا اخر هفته را بیمارستان باشه . بنده خدا میگفت خیال کردم تموم شده و امروز مرخصم میکنند

 

مامان

یه دنیا ممنون از لطف همتون

مامان دو تا از رگ هاشون گرفته بوده ، آنژیو کردند و دو تا بالون هم زدند ، امشب هم باید سی سی یو بستری باشن تا انشالله فردا ببینیم چی میشه

متاسفانه اجازه ندادند امشب کسی همراهشون بمونه ، الان مامان تنها بیمارستانه

امروز بعد عمل یه لحظه رفتم پیشش ، خیلی از بین رفته بود و بی حال بود اما همش سراغ رزا را میگرفت ، معلوم بود حسابی دلتنگش بود 

دیشب همه ی نوه هاش گریه میکردند 

دعا کنید

مامانم سکته قلبی کرده توی بیمارستانه

واسش دعا کنید

ما هم سه شنبه پرواز کیش داشتیم که الان کنسلش کردیم

با این شرایط حتی اگه انشالله مامان هم زود سر پا بشه ، دل و دماغ سفر نداریم

دیروز مامانم میگفت خیلی دلم واسه مامانم تنگ شده ، ازش خواستم بیاد منو ببره پیشش !!!

چطور دلت میاد مامان؟؟ 

دلم تنگ میشه

یادمه سال اخر دانشجویی ،  عصرای روزای بهاری که پیاده به سمت در دانشگاه میرفتم غرق لذت از هوا و طبیعت زیبای دانشگاه که واقعا بی نظیر بود ، به این فکر میکردم که از حالا دلم واسه اینجا تنگ میشه ! از حالا دلم واسه روزایی که نمیتونم توی این طبیعت و حال و هوا قدم بزنم تنگ میشه !!

الان هم وقتهایی که به دختر مهربون و خوش اخلاقم نگاه میکنم ، اون چشمای معصومش و لبخندش را میبینم ، راه رفتن تاتی تاتی وارش را میبینم که با اون کفشای صدا دارش جغ جغ کنان دور خونه راه میره و چیز میز با خودش اینور اونور میبره ، اون صدای نازک خوشگلش را میشنوم ، وقتی بهش میگم مبخورمت و صدای غش غش خنده هاش خونه را پر میکنه ، از حالا دلم واسه این روزا تنگ میشه !!! از حالا بدجور دلم واسه این روزا تنگ میشه !!

عاشقتم فرشته ی مهربون من

فسقل

فسقلی به باباش میگه محمد

از خیلی وقت پیش هم میگفت ولی نامفهوم بود اما الان خیلی قشنگ صداش میکنه محمد !

از وقتی اینجا نوشتم میخوام از شیر شب بگیرمش توی طول شب تا صبح کلا دو بار بیدار میشه. یک بار وسطای شب و یک بار هم دم صبح !!!!!!!!!!!!!! اگه اینجوری پیش بره که دیگه نیازی به از شیر گرفتنش هم نیست. خدا کنه از این به بعد همینطور باشه همیشه

این چند روز مرتب داره هر روز راه رفتنش بهتر و بیشتر میشه. واسه حفظ تعادلش حتما یه چیزی هم دستش میگیره و راه میره. اینجور وقتا میگم موش تو سوراخ نمیرفت ... دیشب یه قابلمه ی کوچیک با یه پاکت پلاستیک برداشته بود و دور خونه راه میرفت

توضیح

بچه ها ممنون از نظراتتون

ولی اغلب اشتباه متوجه شدید من اصلا قصد ندارم شیر روز را قطع کنم ، فقط شیر شب را میخوام قطع کنم به چند دلیل

یکی اینکه واسه دندوناش بده

دوم اینکه دکتر هلاکویی هم میگفت شیر شب باید قطع بشه تا دستگاه گوارش بچه استراحت کنه

دیگه اینکه شیر شب باعث میشه شب پوشک بچه خیس و سنگین بشه و اصلا خوب نیست

دیگه اینکه من بعنوان مادرش نیاز به خواب خوب شب دارم نه که تا صبح ۲۰ ، ۳۰ بار بیدار بشم

تا اونجایی که تحقیق کردم اغلب میگن اگه استقامت کنی و کوتاه نیای و موقع بیدار شدن و گریه کردنش شیر بهش ندی و بغلش کنی تابش بده تا بخوابه ، بعد دو سه شب اکی میشه

تصمیم دارم واسه عید رزا را از شیر شب بگیرم

اگه کسی تجربه ای داره ممنون میشم کمکم کنه

فکر میکنم عید فرصت خوبیه چون هم خودم و هم همسر تعطیلیم و احتمالا چند شبی بی خواب بشیم به خاطر این موضوع