سقف خانه : انضباط نظم آرامش

ادامه نوشته

کف خانه : عشق محبت نوازش

ادامه نوشته

آموزش مسئولیت پذیری به کودک

ادامه نوشته

پرورش ، تعیلم و تربیت

ادامه نوشته

انتخاب نهایی

خب جونم بگه براتون که وقتی داداش تقریبا تصمیمش قطعی شده بود واسه اتریش ، از اونجایی که اتریش و اسپانیا هر دو یک پروژه را دارن انجام میدن ، گویا اسپانیا خبردار میشه و به اتریش میگه که ما این آقا را زودتر پذیرش کرده بودیم . اتریش هم باز به داداش ایمیل میده که اسپانیا هم شما را خواسته و به ما اجازه بده تا با اسپانیا یه جلسه ای بذاریم و ببینیم کدوم کشور به تجربه ی شما نزدیکتره و نهایتا اگر به نتیجه نرسیدیم انتخاب را میذاریم به عهده ی خودت.

با خودم گفتم ببین اونجا چطور برای جذب یه فرد نخبه اینجور با هم رقابت میکنند و اونوقت افسوس و صد افسوس که اینجا به این راحتی یه نخبه را از دست میدن و هیچکی هم عین خیالش نیست!

تا اینکه دیشب داداش بهم زنگ زد که از فرانسه که شرکت اصلی اونجاست بهم نامه زدند که تصمیم بر این شده که خودت انتخاب کنی و برای ما بصورت 1 و 2 اولویت بندی کنی و بفرست و از من نظرخواهی کرد که حالا چه کنم. منم با اینکه اول نظرم روی اسپانیا بود ولی بعد از مشورت با چند نفر و از جمله شما دوستان عزیز و ویرگول جان که خودش رفته بود به اتریش به داداش گفتم از نظر من همون اتریش را برو چون همه میگن برای پیشرفت کاری بهترین گزینه ست و از نظر امکانات و قانون مداری بسیار پیشتازه و تو هم که از نظر شخصیتی آدم درونگرا و تنهایی هستی و اینجا هم که نه اهل دوست و رفیق بودی نه گردش و تفریح و همیشه توی اتاقتی و بیشتر تنهایی را ترجیح میدی پس به نظر میاد اونجا به مشکلی نخوری و در ثانی تو که داری غربت را به جون میخری پس بهتره جایی بری که حداقل ارزش این دوری از وطن را داشته باشه و غربت غربته چه توی اسپانیا باشی و چه اتریش . داداش هم گفت اره خیلی خوب گفتی و بعد هم باز با شوهرعمم مشورت کرده بود و ایشون هم همین حرف منو زده بود و گفته بود اتریش برای آینده ت خیلی بهتره . خلاصه که حالا قرار بر این شده که داداش جوابشون را بده و اولویت اولش را اتریش انتخاب کنه.

در مورد ویزا هم اتریش بهش گفته ما اینجا توی دانشگاه یه نفر هست که با ارتباطاتی که با امور خارجه داره میتونه برای ویزا کمکت کنه و به سرعت بتونی ویزا بگیری . خب این هم خبر خوبی بود و خیال ما را تا حد زیادی راحت کرد و دیگه اینکه اگر بنا بر اتریش باشه داداش باید اول مارچ یعنی 15 اسفند اونجا باشه و این یعنی وقت خیلی کمی داره تا زودتر عازم بشه .

خبر خوش

همین الان واسه داداش از اتریش پذیرش اومد . تازه کلی هم واسش توی نامه تبلیغ کردند که اینجا خیلی زیباست و فلان و بهمانه و بیا اینجا

از اونجایی که خودش گفته بود هر جا زودتر اوکی شد همونجا را میرم انشالله به سلامتی تا حدود یک ماه دیگه عازم اتریش میشه

خاطراتی از گذشته

خیلی وقتها ما بعنوان پدر و مادر و بخیال خودمون بخاطر صلاح بچه اشتباهات جبران ناپذیری را مرتکب میشیم. یادمه وقتی داداشم کنکور داد موقع انتخاب رشته پدر مادرم هر دو اصرار داشتند که داداش بجای رشته ی کامپیوتر بره تربیت معلم و دبیر فیزیک بشه چون اون زمان تربیت معلم برای رشته فیزیک پذیرش داشت ؛ دلیلشون هم این بود که بابا میگفت همه میگن رشته ی کامپیوتر اشباع شده و به قول خودش توی سر سگ بزنی مهندس کامپیوتر ریخته و اگه داداش بره رشته ی کامپیوتر آینده ای نداره و باید در به در دنبال کار بگرده و در آخر بیکار میمونه اما اگه بره تربیت معلم دیگه استخدام میشه و خیالش از بابت شغلش راحته .

خب اینجا بود که من سفت و سخت در برابرشون ایستادم و همه ی دعواها و تهدیدهاشون را به جون خریدم ولی نذاشتم داداش خام اون حرفها بشه. بهشون گفتم اجازه نمیدم این همه استعداد و علاقه را نابود کنید. گفتم مطمئنا توی این رشته موفق میشه چون به شدت علاقمنده . این بچه از 8 سالگی هر کی توی فامیل کامپیوترش خراب میشد میرفت واسشون درست میکرد . یه بچه ی 8 ساله !! اونوقت چطور میخواین این همه استعداد را حروم کنید و بخاطر ترس هاتون آینده ش را خراب کنید.

خب در برابرش کلی هم مثل همیشه مورد اتهام چشم سفیدی و خیره سری قرار گرفتم چون من همیشه دختر سرکش و نافرمانی بودم که در برابر زور و فشار خانواده مقاومت میکردم و هر چند در درون بسیار آسیب پذیر بودم و بسیار شکننده اما در بیرون بچه ی سرتق و نافرمان خانواده بودم. خلاصه که باز هم فحش خوردم و تهدید شدم که اگر فردا روزی داداش بیکار موند مقصرش تویی و ما همش را از چشم تو میبینم ولی با این وجود کوتاه نیومدم و در آخر بالاخر مجبورشون کردم که بپذیرند که داداش رشته ی کامپیوتر را انتخاب کنه

نمیدونم اگر اون روزها مقاومت من نبود داداش چی کار میکرد و الان چی کاره بود ولی شاید هیچ وقت اینقدر موفق نمیشد و الان از چند تا دانشگاه اروپا پذیرش نمیگرفت و رئیس شرکتی در لندن واسش توصیه نامه ای نمیفرستاد که این پسر یه سرمایه ست ، یه دارایی با ارزشه !

پدر و مادری

گاهی وقتها از اینکه مادر خوبی واسه رزا نباشم نگران میشم ولی بعد فکر میکنم هر چی هم که باشه قطعا رزا از من خوشبخت تره . اولا که من حتی برای لحظه ای به ذهنم هم خطور نکرده که رزا در آینده چی کاره بشه یا بخواد موفقیتی کسب کنه چون هم من و هم پدرش با این نگرش ز کل مخالفیم و تنها چیزی که میخوایم اینه که رزا به هر چی که خودش دوست داره دست پیدا کنه . راستش از اینکه میبینم و میشنوم که دیگران آرزو میکنند بچه هاشون دکتر بشن به شدت ناراحت میشم ! اصلا نمیتونم درکشون کنم. دکتر هلاکویی هم میگفت بچه ها نیومدند که باعث افتخار ما بشن . نیومدند که شما را به آرزوهای دور و درازتون برسونند اونها یک انسان منحصر به فردند و باید تلاش کنیم که انسان شدن را بیاموزن. دقیقا تمام حرف من و همسر هم همینه. به بچه هامون فقط انسان شدن را یاد بدیم . تنها چیزی که تو ذهن من میاد اینه که بعدها بشینیم با دخترم نقاشی بکشیم ، بازی کنیم ، کتاب بخونیم ولی هرگز برای لحظه ای به اینکه در آینده چی بشه و چی نشه فکر نکردم. فقط دوست دارم یه دختر شاد و با محبت و مهربان و به دور از حسد و بخل و دروغ و کینه و غیبت و ... پررورش بدم.

چند هفته ی پیش خونه ی مامان ظهر که از سر کار اومدم رزا خیلی اذیت کرد تا بخوابه. منظورم از اذیت اینه که نمیخوابید و میرفت پی بازی و به هم ریختن میز داداشم. منم از این بابت چند بار توی اون مدت بهش گفتم وای مامان بگیر بخواب دیگه ، کشتی منو و از این دست حرفها که بعد به شدت پشیمون شدم. بالاخره خوابید و بعد که بیدار شدیم داشتم بهش میگفتم مامان منو ببخش اگه اذیتت کردم . خواهری تا شنید گفت چی کارش کردی؟؟ زدیش ؟؟؟ به قدری از این حرفش تعجب کردم که نگو ! گفتم بزنمش؟؟؟ نه بابا فقط بهش گفتم چرا نمیخوابی و از این حرفها!! خواهری مسخره م کرد و گفت برای چنین چیزی ازش معذرت میخوای؟؟؟

بعدتر که بهش فکر کردم تعجب کردم که خواهر چطور فکر کرده من میتونم این بچه را بزنم!!! مگه میشه بچه ی به این کوچیکی را زد؟؟؟ بعد به این نتیجه رسیدم که دیگه از این به بعد مبنا را بذارم بر نخوابیدن رزا در بعد از ظهر . اینجوری دیگه وقتی نخوابه عصبی نمیشم و تازه اگه بخوابه خوشحال میشم. البته که رزا همیشه بعد از ظهرها میخوابه ولی گاهی دیرتر از اونچه که من انتظارش را دارم و امان از این انتظار که هر چی هست بخاطر همین انتظاره !!! اگه من انتظار نداشته باشم ازش که بخوابه دیگه کلافه و عصبی هم نمیشم. اصلا اگه در همه ی موارد توقع و انتظار نداشته باشیم از بچه هامون اونوقت دیگه عصبی هم نمیشیم و دعوا و تنبیه هم پیش نمیاد. همونجور که در ابتدای کتاب واکسیناسیون روانی کودک هم میگه که تمام مشکلات از اینجا سرچشمه میگیره که والدین از بچه هاشون انتظار دارن مثل بزرگترها بفهمند و رفتار کنند !! در حالی که یه کودک تا سن 7 سالگی فاقد منطق هست ! وقتی این مسئله را درک کنید دیگه از بچه تون انتظار ندارید که مثل یه بزرگسال رفتار کنه و وقتی انتظار ازش نداشته باشید درگیری هم پیش نمیاد. باید مرتبا به خودم یاداوری کنم که این بچه واقعا سرش نمیشه و اگر کار اشتباهی میکنه مقصر نیست . مثلا الان که دیگه ازش انتظار ندارم ظهرها بخوابه دیگه از اینکه موقعی که من میخوام نمیخوابه عصبانی نمیشم و دعواش نمیکنم

راستش من روش تربیتی خواهرم را در موارد زیادی قبول ندارم. خیلی وقتها سر بچه هاش داد میزنه ، گاهی حتی توهین میکنه و این چیزا را که از میبینم خیلی ناراحت میشم . چند بار هم بهش گفتم کتاب بخون واسه تربیت بچه هات اما کو گوش شنوا؟؟ حتی زمانی که دخترش تیزهوشان قبول شد هم من و هم همسر بهش گفتیم این کارو نکنید، بچه را از بین نبرید اما خب از اونجایی که زندگی خودشونه فقط به همون یک بار گفتنش اکتفا کردم و حتی وقتی همسر میخواست باز هم اعتراض کنه بهش گفتم که چیزی نگو و بهتره ما بیش از این دخالت نکنیم

خود من دلم نمیخواد هیچ وقت به دخترم حتی واسه درس خوندنش بهش اجبار کنم. خدا رو شکر که همسر هم توی این موارد کاملا با من موافقه . از نظر من مفهوم موفقیت در ذهن ماها کاملا اشتباهه. موفقیت دکتر شدن و پولدار شدن نیست ، موفقیت یعنی شاد و خوشحال و سعادتمند بودن ، یعنی انسان بودن. ما خیلی وقتها شادی را بخاطر موفق شدن از بچه هامون میگیریم ولی این دیگه اسمش موفقیت نیست !!

دکتر هلاکویی هم میگفت فقط باید به بچه ها یاد داد که در تنبلی و یه گوشه خوابیدن رضایت و خوشحالی نصیب هیچ کس نمیشه ، رضایت و خوشحالی در سایه ی کار و تلاشه که حاصل میشه

خلاصه داشتم میگفتم که وقتی خودم را با رزا مقایسه میکنم میبینم که خیلی خوشبخت تره . چرا که پدر و مادری داره که هرگز به اینکه چه کاره بشه یا دکتر و استاد دانشگاه بشه فکر هم نمیکنند. پدر مادری داره که ازش نمیخوان باعث افتخارشون بشه ! ازش نمیخوان آرزوهای برآورده نشده شون را واسشون برآورده کنه !

چیزهایی که متاسفانه خود من زیاد از پدر و مادرم شنیدم و حالا تصمیم دارم هرگز در مورد فرزند خودم به کار نبرم. اینکه تو باید بیست بشی . تو باید از همه بهتر باشی. تو باید دکتر بشی . یا اینکه تو هیچی نمیشی . بچه های مردم باعث افتخارشونن اما شماها هیچی نشدید! تو بی عرضه ای . آخرش از گشنگی میمیری ! کاش هیچ وقت بچه ای مثل تو نداشتم ! و جالب اینه که بعدها هر وقت بهشون میگفتم که این حرفهای شما پر و بال ما را چیده بهم میگفتند ما همه ی اون حرفها را بخاطر خودتون زدیم تا بلکه شما به خودتون بیاین و تلاشتون را بیشتر کنید. البته میدونم که اونها همه ی این کارها را از ذن خودشون به صلاح ما میدونستند اما درد اونجاست که هیج آگاهی ای نداشتند و هرگز هم سعی نکردند مطالعه ای بکنند تا روش تربیت را یاد بگیرند. ای کاش حداقل نسل ما خیال نکنند میتونند بدون هیچ مطالعه ای بچه بزرگ کنند. ای کاش پدر مادرهای حالا بفهمند که پدر مادر شدن آموزش میخواد وگرنه میتونند بزرگترین ضربه را به عزیزترین کس زندگیشون یعنی فرزندانشون وارد کنند !

اما من به بچه م یاد میدم که هیچ بهتری وجود نداره. تو هیج وقت نمیتونی از کسی بهتر و یا بدتر باشی . تو فقط باید خودت باشی و بس. بهش یاد میدم مهم نیست که چی کاره بشه ، مهم اینه که اون کاری را که دوست داره انجام بده. بهش یاد میدم تنها چیزی که اهمیت داره انسان بودنه ! و اما از همه مهتر اینکه اول باید خودم انسان باشم تا بتونم به بچه م انسانیت را یاد بدم ، و همینه که مطالعه میکنم برای رشد روحی و معنوی خودم . بقول دکتر هلاکویی اول خودم باید از کودک بزرگسال بودن فاصله بگیرم چون یک کودک هرگز نمیتونه کودک دیگری را پرورش بده

کودکان ریش دار

اصولا نیروی رشد در انسان بسیار ضعیفه . در مورد انسان چون برخلاف حیوان و گیاه نیروی رشد بسیار ضعیفه چند بار نه یا چند بار بازداشتن و مانع شدن ، انسان را برای همیشه از رشد و حرکت بازمیداره. به بیان دیگه کودک انسانی وقتی که مورد حمایت و تشویق مثبت قرار نگیره هر فعالیتی را بعد از چند بار از دست میده . یعنی وقتی که کودک موضوعی یا کاری را خواست انجام بده و من و شما بعنوان پدر و مادر مانعش شدیم برای همیشه اون را متوقف میکنه و از خودش دور میکنه و اینجاست که نشون میده گرفتاری ما در طول تاریخ چی بوده .متاسفانه فقط یک تا دو درصد مردم حتی در دنیای امروز در وقت مرگ خودشون به کمال خودشون میرسن. یعنی دانه ای که درخت میشده و میوه میداده و به ثمر میرسیده متاسفانه در خصوص انسان متاسفانه از هر صد انسان یک یا دو نفر آن هم در دنیای امروز به کمال خودش میرسه و بقیه در وسط راه مانند در حد ریشه یا ساقه و یا شاخه یا برگی متوقف میشن و نشون دهنده این هست که چگونه انسان نیروی رشد ضعیفی داره و چگونه متاسفانه جامعه و اجتماع و نظام آموزشی و یا خانواده و یا باورها و اعتقادات شخصی زمینه ای را فراهم کردند که متاسفانه کودک انسانی نتونه به کمال خودش و به رشد خودش نائل بشه و معمولا بهانه ای که در این زمینه بوده سلامت و سعادت و امنیت بوده. یعنی من و شما به بهانه ی سلامت و سعادت و امنیت مهمترین عامل رشد را که آزادیسیت و بعدا خواهم گفت که آزادی انتخاب قانون درست  ، انتخاب قید و بند درست و حتی انتخاب زندان درست هست نه به معنی بی بند و باری ؛ به بهانه سعادت و سلامت و امنیت ، ازشون گرفتیم و به دنبال اون متاسفانه محبت را رها کردند ، حقیقت را کنار گذاشتند ، با عدالت بیگانه شدند و حرمت انسانی را به پای سیستم ها و سازمان ها قربانی کردند . بسیاری از انسانها در 3 ، 5 و 7 سالگی در برخی از زمینه ها مانده اند و به زبانی یخ زدند و فریز شدند بنابراین شما مرد و زن 40 یا 50 ساله ای را میبینید که در برخی زمینه ها 4 ساله یا 7 ساله ست و همچنان به دنبال نیازها یا خواسته های 4 یا 7 سالگی خود در بزرگسالی خود میدوه و این نشانه ی آسیبی است که من و شما اونجا ایجاد کردیم. این نوع فشارها موجب انحراف شده ، موجب اختلاف و گرفتاری شده و بنابراین متاسفانه بدلیل عدم توجه و آگاهی بخاطر ویژگی های انسان و محیط زندگی و موضوعات تربیتی من و شما گرفتار این شدیم که بسیاری از اوقات فرزند ما که بعدا بزرگسالی میشه در زمینه هایی از نظر احساسی و عاطفی ، عقلی ، از نظر روابط انسانی 4 ساله ، 7 ساله و 11 ساله باشه. یعنی وقتی شما با یک انسان 40 ساله روبرو هستید با یه موجودی که همه جنبه های وجودش به 40 سالگی رسیده روبرو نیستید . به همین دلیل هست که بسیاری از ما ناقص الخلقه ایم. یعنی در حالی که دست ما به اندازه رشد کرده یا حتی بیشتر ، پای ما به اندازه رشد نکرده . به همین جهت هست که برخی از ما ممکنه استادان عالی قدری باشیم اما وقتی به زمینه های احساسی میرسه 3 ساله یا 5 ساله ایم و .. باید گفت متاسفانه بیشتر مردم دنیا با ترمز روانی زندگی میکنند . در حالی که یک پا بر روی گاز زندگی دارند پای دیگر را محکم بر روی ترمز گذاشتند و به همین جهت هست که بسیاری در مدت زندگیشون حرکت چندانی نکردند تا اونجا که گفته شده بسیاری در 8 سالگی متوقف میشن و برخی تا 18 سالگی . نتیجتا کسی که 80 سال زندگی کرده ای بسا 8 سال اول را 9 بار دیگه تکرار کرده ولی هرگز از 8 سالگی به 80 سالگی نرسیده و به همین دلیل هست که امروز سخن از کودکان بزرگسال یا کودکان ریش دار هست. ما امروز با مردمان بزرگسالی روبرو هستیم که گرچه در ظاهر بزرگسالند اما وقتی که به درون اونها و رفتار و حالات اونها توجه میکنیم با کودکانی بیش روبرو نیستیم.

دکتر فرهنگ هلاکویی

کودک شاد امروز انسان شاد فرداست

فردای کودک امروز هست! اگر کودکی امروز خوب و خوش و راضی و آزاد و در مسیر رشد و آگاهی باشه آینده ای خوب و درخشان داره و اگر ما به بهانه ی خوب بودن و خوب شدن در آینده ، امروز او را با تنبیه با تحقیر با سرزنش با آزار بخواهیم به کار خوب و درست نه حتی برای امروز برای آینده وا داریم بدون تردید اشتباه خواهیم کرد. به همین جهت در دنیای امروز کودک میتونه با آزادی با لذت با شادی با رضایت بیاموزه و به رشد و تکامل خودش رهنمود بشه و در عین حال میتونیم کودکی را به وجود بیاریم که پر و بالش را بشکنیم ، دست و پاش را قطع کنیم ، گوشش را ببندیم و چشمش را کور کنیم به این امید که همچنان در چارچوب کنترل و اداره ی ما و متناسب با آنگونه که من و شما مایل هستیم باشه زندگی کنه . به همین جهت هست که خوشبختی و سلامت روانی و موفقیت فرزند من و شما در آینده موکول به رفتار درست و خوب امروز من و شماست. چون کودک انسانی زمان براش بسیار بسیار آهسته تر هست.گفته شده 20 سال اول زندگی انسان از نظر گذشت زمان برابر با 60 سال بعدیه زندگیه ! بنابراین روزی که ما این 20 سال اول را خراب میکنیم به این امید که 60 سال بعد ساخته بشه همه را از میان بردیم و نابود کردیم.کودک شاد امروز انسان خوشحال فرداست. کودک موفق امروز انسان خوشبخت و موفق فرداست و بنابراین با فشار ، با آسیب ، با آزار هرگز من و شما توان این را نخواهیم داشت که بتونیم فرزند بهتری را به وجود بیاریم.

در دنیای امروز کودکان مورد توجه و عنایتند اما نه به هزینه پدر و مادر . به بیان دیگر ما قرار نیست فرزندان شادی داشته باشیم در حالی که خودمون غمگین هستیم. فرزندان موفقی داشته باشیم در حالی که خودمون شکست خورده ایم . فرزندان خوشبختی داشته باشیم در حالی که خودمون بدبختیم. به بیان دیگر اولا چنین چیزی ممکن نیست. پدر و مادر بدبخت فرزند خوشبخت به وجود نمیارند. پدر و مادر غمگین فرزند شاد ایجاد نمی کنند. و فرزند غمگین پدر و مادر شاد نخواهد داشت. در دنیای امروز آنچنان ما به هم در آمیخته ایم که در حقیقت شادی یک دست از اینکه دردی نداره در حالی که دست دیگر درد داره هیچ معنایی نداره. به بیان دیگر امروز اگر من و شما به دنبال خوشبختی به دنبال سعادت و به دنبال موفقیت در زندگی هستیم اون را باید برای فرزندانمون هم داشته باشیم و خودمون هم از اون بهره ببریم. ما قرار نیست خودمون را ، وجودمون را ، وقتمون را ، نیرومون را ، انرژیمون را هدر بدیم ، هزینه کنیم ، از میان ببریم تا فرزند ما خوب و خوش و راحت باشه . به بیان دیگر همه قرار هست در این شادی ، در این لذت ، در این رضایت ، در این موفقیت در این خوشبختی با هم شریک و سهیم باشیم و جهان به گونه ای دگرکون شده که پدر و مادر خوب فرزندان خوب و فرزندان خوب پدر و مادر خوبی را خواهند داشت.

سخنان دکتر هلاکویی

رزای مو خرمایی

همان رمز قبلی

ادامه نوشته

شرایط اقدام برای فرزندآوری از دیدگاه دکتر هلاکوئی

 دکتر هلاکوئی در مورد شرایط بچه دار شدن میگفت . میگفت اولا خیلی از ماها کالای ازدواج نیستیم و خیلی از ماها حتی اگر کالای ازدواج باشیم کالای پدر مادر شدن نیستیم . حال اگر هم کالای ازدواج باشیم و هم کالای پدر مادر شدن باز هم یک سری شرایطی باید داشته باشیم تا اقدام کنیم واسه بچه دار شدن . از اونجایی که دونستن این مطالب برای همه ی ما میتونه خیلی مفید باشه بر آن شدم که اینجا بنویسمشون تا شما دوستان هم استفاده کنید.

1-سلامت فیزیکی و روانی

2-مطمئن بشه که روابط خوبی با همسرش و خویشاوندان خود و خویشاوندن همسرش داره

3-توافق در مورد داشتن کودک و زمان و وضعیت مربوط به اون هست. در این گونه موارد تا زمانی که هر دو فرد با تمام وجود مایل به داشتن فرزند نیستند ، داشتن فرزند دارای اشکال بزرگیست و گرفتاریهای زیادی به همراه خواهد داشت

4-وضعیت اقتصادی اونهاست که باید خاطرشون آسوده باشه که امکانات مالی را به جهت بزرگ کردن فرزند دارند. البته نه اینکه کاملا تامین باشن ولی داشتن حداقل امکانات اقتصادی باید وجود داشته باشه

5-مسئله ی آگاهی و مهربانی. یعنی من و شما باید بدونیم اساس کار تعلیم و تربیت دو چیزه. یکی آگاهی و دانایی ما و دیگری مهربانی و مطمئن باشیم که در زمینه آگاهی و مهربانی به اون اصل و اساسی که لازم هست در این زمینه رسیدیم و آماده ایم که موجودی دیگه ای را به این جهان بیاریم که با آگاهی و مهربانی امکان دادن سلامت روانی و یا فراهم کردن شرایط زندگی اون را داشته باشیم

6-داشتن وقت ، حوصله و انرژیست. برخی از ما حتی برای خودمون هم حوصله نداریم. برخی از ما حتی برای انجام کارهای ضروری و لازم هم با مشکل روبروییم. بسیاری از ما درسمون هنوز ادامه داره و یا به دلیل نوع کار و سفری که داریم اون وقت لازم و اضافه را که باید داشته باشیم تا به فرزندمون برسیم را نداریم و بدون تردید برای کسی که میخواد صاحب فرزند بشه فرزند باید در اولویت یا ترکیب اصلی و اساسی زندگی قرار بگیره . به این معنا که برای من و شما مسئله ی داشتن فرزند باید به عنوان اصل مقدم باشه زیرا سلامت و سعادت او کاملا مرتبط و موکول به رفتار من و شما خواهد بود.

7- من و شما باید مطمئن باشیم که از حمایت و محبت دیگران برخورداریم. به بیان دیگه این کار یا باریست که به تنهایی به سامان نمیرسه و وجود افرادی که میتونند با راهنمایی ، حمایت و هدایتشون من و شما را کمک کنند ضروریست و الا در برخی موارد احساس تنهایی و جدایی میتونه مسئله آفرین باشه

8-من و شما باید مطمئن باشیم که با تولد فرزند زندگی ما به نوعی آغاز شده ، رابطه ی ما به طریقه بهتری به وجود آمده ، زندگی من و شما معنا و مفهوم دیگری پیدا کرده . متاسفانه در برخی از جوامع داشتن فرزند به معنای پایان زندگی ، پایان رابطه ی خوب ، پایان رسیدگی به خود و مواظبت از خود و خوددوستی است ، معلوم است که هر گونه آسیبی در این زمینه مستقیما متوجه فرزند خواهد بود. بنابراین فردی میتونه صاحب فرزند بشه که بدونه زندگی به معنی خوب و بهتر و درستش آغاز شده تا اینکه پایان پذیرفته

9-من و شما به نوعی در خلق یک موجود شرکت داریم. خلق موجودی که در دست من و شما آغاز میشه و در ابتدای زندگی نقش من و شما بسیار مهم و اساسی هست اما باید به او فرصت این را بدیم که او که مخلوق ماست خالق خودش بشه و جهان را آنچنان برای او گشاده کنیم و فرصت ها و امکانات را براش فراهم که او بتونه از این طریق به بهترین و برترین صورت خودش برسه

10-موضوع تعهد ، مسئولیت و وظیفه هست. آن زمانی که صحبت از تعهد هست معناش این هست که من با دیگری قراری را میگذارم ، پیمانی را میبندم و شاید بعد از گذشت زمان آن عهد و پیمان درست و خوب نباشه اما آن زمان که در چهارچوب تعهد من با دیگری چنین قراری را گذاشتم همچنان باید پاسبان و نگهدار اون تعهد باشم و جز در موارد استثنائی یا با توافق طرفین من و شما قرار نیست تعهدی را بر هم بریزیم. درست مثل اینکه اگر ماشینی را خریدید نمیتونید شش ماه بعد اون را به صاحبش پس بدید. برخی از ما تا زمانی بر سر پیمانمون هستیم که برای ما خوبه و معلومه که نام این تعهد نیست . برای بچه ها مطلقا نمیشه بعد از آمدن فرزند احتمالا قراری را که با خودمون و همسرمون و فرزندمون گذاشتیم را بر هم بزنیم . بنابراین کسانی میتونند وارد حریم و حرم ازدواج بشن که با مفهوم تعهد آشنا باشن . اگر کسی را دیدید که در گذشته به عهد و پیمان خودش که در چهارچوب تعهد بوده وفادار نمونده احتمالا منتظر باشید که با شما نیز چنین کنه. اما مسئولیت به معنای پاسخ به نیازهای واقعی و حقیقی خود و هموار کردن راه برای دیگران هست. در نتیجه کسی میتونه پدر و مادر بشه که توانایی و امکان این را داشته باشه که مسئولیت های خودش را بشناسه ، بفهمه ، بپذیره و با شادی و لذت اون را انجام بده و مورد بعدی وظیفه هست که یعنی قراری که به نوعی از بیرون تحمیل شده و من و شما اون را بر اساس اصول و روابطی در چهارچوب روابط فردی و یا اجتماعی پذیرفیتم و معلومه که اهمیت و اعتبار کمتری از مفهوم تعهد و مسئولیت داره زیرا وقتی که سخن درباره وظیفه هست قاعده تحمیل شده و یا تحمل شده هست در حالی که وقتی صحبت از مسئولیت هست از درون من آمادگیه خودم را به جهت قبول کاری اعلام کردم . بنابراین کسی میتونه پدر و مادر بشه ک هر سه این مفاهیم بسیار عمیق و دقیق انسانی را در زندگیش رعایت کنه . معلومه که این سه در قبال خودش هزینه داره . من و شما باید در برابرش چیزی بپردازیم. وقت هست ، انرژی هست ، توجه هست و ده ها و صدها رفتار مناسب را باید داشته باشیم. بنابراین کسی میتونه پدر و مادر بشه که حاضر باشه همه هزینه های آنچه را که پدر و مادری ایجاب میکنه را با مهربانی و رغبت بپردازه و بالاخره پدر و مادر کسی است که پیامد رفتار خودش را و حتی رفتار عزیزانش را بپذیره. اگر فرزند ما در مدرسه کاری کرده و خسارتی به دیگری وارد کرده من و شما بعنوان پدر و مادر باید پیامد این رفتار بد او را بپذیریم و درست مانند خود ما که رفتار بد و غلطی کردیم اگر خسارتی به دیگری وارد کردیم حاضر باشیم که آن را جبرام کنیم و ازش پوزش بخواهیم .

نکته مهم اینه که این کار دائمی و همیشگی است. متاسفانه برخی افراد خیال میکنند تا زمانی که فرزندانشون کوچک هستند در قبال او مسئولیت دارند و یا احتمالا خیال میکنند زمانی که بچه هاشون به سن و سالی رسیدند میتونند اونها را ترک کنند یا همسرشون را ترک کنند و فرضشون بر این باشه که من کار خودم و وظیفه و مسئولیتم را انجام دادم . در حالی که پدری و مادری یه کار دائمی است و در عین دائمی بودن تمام وقت هم هست. به همین دلیل اون زمانی من و شما میتونیم آمادگی خودمون را برای پدری و مادری اعلام کنیم که اون را بصورت یک کار دائمی و تمام وقت بدونیم

11-پدر و مادر باید بدونند بدلیل حوادث و اتفاقاتی که ممکنه بیافته و یا به هر حال بدلیل تصمیمی که میگیرند شاید تمام این تعهد و مسئولیت و هزینه و پیامد را فقط و فقط به تنهایی باید بر دوش بگیرند. بسیاری از اوقات ممکنه شما همسرتون را به هر دلیلی کنار خودتون نداشته باشید و یا حتی وقتی که همسر شما با شما قراری را گذاشتند که کاری را انجام بدن بدلیل اینکه فراموش کردند یا نتونستند و یا نخواستند که اون را انجام بدند شما تماما مسئول و متعهد خواهید بود. بناربراین درسته که در شرایطی ممکنه زن و شوهر تقسیم کاری را بوجود بیارن اما واقعیت مسئله این هست که زمانی که در مقابل درخواست و بویژه شرایط ویژه و اضطراری قرار میگیرن مطلقا نمیشه به دیگری مراجعه داد و یا احتمالا فرض را بر این گرفت که این قسمت کار مربوط به من نبوده و در نتیجه همسرم باید چنین میکرده و خود را جدا و مبرا دانست.

12-من و شما باید بپذیریم و و امیدوارم فردی را داشته باشید که بتونه به شما در بزرگ کردن فرزندتون کمک کنه. چرا که چه زن چه مرد احتیاج به کمکی غیر از همسرشون دارند و چه برخی از اوقات اونها میخوان با هم ایامی را بگذرونن و ضرورت داره دیگری آنچنان به عزیزانشون نزدیک باشه که بچه ها با خاطری خوب و خوش بخوان در کنار اون عریز بمونند . اما چنین فردی باید شرایطی را داشته باشه . آگاه باشه ، مهربان باشه و با شما همدل و همزبان باشه و باید بی انتظار و بی ادعا باشه .

من و شما باید بدونیم که کودک دارو و درمان نیست. کودک دوای هیچ دردی نیست. متاسفانه برخی از اوقات وقتی زن و شوهر مسائلی پیدا میکنند و یا وقتی حوصله شون از خودشون و از همدیگه سر میره یا اون زمانی که فشار را از بیرون متوجه خودشون میبینند به این فکر میافتند که برای درمان چنین دردی بهتر است که فرزندی بیارن و یا برخی اوقات وقتی مدتها از اومدن یکی دو فرزند گذشته مثلا بعد از 15 یا 20 سال فکر میکنند که از این طریق میتونند مشکلات زناشوییشون را حل کنند و در نتیجه به دنبال این هستند که فرزندی بیارن که بتونه روابطشون را بهتر کنه که اتفاقی که میافته اینه که مشکلاتشون چند برابر میشه

نگرش

داشتم واسه مادرم و مادرشوهرم از دیجی کالا لباس انتخاب میکردم واسه روز مادر که توی بهمن ماهه . همسر میگه مامانت واسه تولد خواهرت بهش سکه یه گرمی داد که اون موقع (شهریور ماه) حدود 3 میلیون ارزش داشت ولی واسه تولد تو هیچی نیاوردند. بهش میگم اولا که مامان اون سکه را اورده بود بده به دختر خواهرم که تیزهوشان قبول شده بود بعد یهو غافلگیر شدند که تولد خواهریه و از اینکه ز کل تولدش را فراموش کردند خجالت کشیدند و اون سکه را بعنوان هدیه تولد دادند به خواهری ، برای تولد منم که کلا توی فروردین و بحث قرنطینه بود که اصلا تولدی نگرفتیم که چیزی بیارن. همسر میگه باز هم درستش نبود اونا فرق گذاشتند. میگم ولی برای من اصلا اهمیتی نداره و در ثانی یعنی من انقدر حقیر شدم که بخاطر چنین چیزی واسه مامان هدیه نخرم؟؟؟ میگه نه منظور من این نیست که نخری ولی خب چرا خواهرت اینا همش آویزون مامان باباتن ولی ما روی پای خودمون هستیم؟؟ بهش میگم بنده خدا مامان من داره بچه ی ما را نگه میداره ، اگه کمک و لطف مامان نبود من چجور میتونستم سر کار برم؟ میگه خب واسه خواهرتم همین کارو کرده. میگم نه خواهری که واسه بچه ی اولش خودش خانه دار بود و واسه دومی هم که پرستار گرفت فقط یه مدت کوتاهی مجبور شد بچه ش را بسپار به مامان. میگه بازم اونا خیلی سوء استفاده گرن. میگم بس کن این افکارت را. تو پدر بچه ی منی و من اصلا دلم نمیخواد بچه م با چنین تفکرات نابجایی بزرگ بشه .

بعدتر با خودم فکر میکنم و میبینم واقعا هدیه دادن مامان به خواهری کوچکترین حس حسادتی را در من ایجاد نکرده ! واسه خودمم عجیبه. از کی به کل از حس حسادت خالی شدم؟؟ نمی دونم!! فقط خوشحالم که گذر زمان اون حس حسادت کمی را هم که در گذشته در وجودم بود ز کل پاک کرده . از کی انقدر خنثی شدم نسبت به واکنش اطرافیان؟ از کی دیگه انگار هیچ چیز ناراحتم نمیکنه ؟؟

چند روز پیش هم همسر سر سهم الارثی که به مامانش رسیده بود داشت بهش میگفت مبادا یکی بیاد ازت کمک بخواد و تو بهش بدی؟؟ منظورش به داداشش بود که میخواد خونه ش را بزرگتر کنه. بهش میگم ولی از نظر من چه اشکالی داره اگه مامانت اون پول را بده داداشت تا اونم صاحب خونه ای بزرگتر بشه و از اون شرایط و محله نجات پیدا کنند؟؟ ما که الحمدالله خونه ی خوبی داریم و همین کافیمونه ولی اونا واقعا شرایط بدی دارند. میگه تو دلت به حال اونا نسوزه ، اونا هم اگه بخوان میتونن خونه ی خوب بخرن!! بهش میگم به هر حال اگه مامانت چنین کاری بکنه من که راضی ام ، میگه ولی من راضی نیستم.

خیلی وقته این چیزا هیچ اهمیتی واسم نداره و همونطور که گفتم هیچ چیز انگار ناراحتم نمیکنه . تنها چیزی که روحم را آزار میده همین تفکرات همسره !! نمی دونم چرا همسر اینجوری فکر میکنه؟؟ اینکه همسر پشت سر دیگران حرف میزنه آزرام میده ، اینکه شوهرخواهرم را به چشم یه رقیب میبینه آزارم میده ، اینکه گاهی با مامان و خواهرش تند حرف میزنه آزارم میده ! اینکه دید خوبی نسبت به زن داداشش نداره آزارم میده !!

پریشب که مادرش ازش سوالی پرسید و همسر با تندی گفت من چه میدونم خودتون سواد دارید چرا انقدر آویزونید ؟ خودتون برید توی دفترچه ش بخونید و مامانش از رفتار همسر ناراحت شد باز روحم آزار دید. وقتی صحبتش تمام شد نشستم پیشش و با ملایمت بهش گفتم معلوم نیست پدر مادر من و تو چقدر دیگه توی این دنیا باشن ، کاری نکن که بعدها افسوس و حسرت بخوری ! اگه خدایی نکرده مادرت را از دست بدی میدونی بعدها چقدر حسرت میخوری که ای کاش تا وقتی بود بیشتر بهش محبت میکردم؟؟ گفت از کجا معلوم من زودتر نرفتم؟ گفتم خب چه فرقی میکنه؟ به هر حال معلوم نیست فردا صبح همه ی ما از خواب بیدار بشیم! کی میدونه که فردا چی پیش میاد؟؟ جوری با خانواده ت رفتار کن که خدای نکرده بعدها افسوس و حسرت نخوری

حقیقتش نمی دونم چی کار کنم تا بتونم افکار نادرست همسر را تغییر بدم. تنها مسئله ای که در همسرم دوست ندارم همین افکار نادرسته . خیلی آدم خوب و بخشنده و مهربونیه ولی نمیدونم چرا گاهی انقدر دید بدی نسبت به اطرافیان پیدا میکنه. همش بهش میگم انقدر به دیگران فکر نکن ، انقدر قضاوتشون نکن ، سعی کن فقط به خودت و خودمون فکر کنی ولی باز انگار بی فایده ست. خیلی وقتها باهاش حرف میزنم ولی حتی نمیشنوه چی میگم از بس که ذهنش مغشوشه. از بس که حواسش جای دیگه ست و من میدونم تمام مشکلش از همین جاست. از اینکه به قول کتاب "صدای دانش" دروغگوی توی سرش مدام در حال حرف زدنه و یه لحظه هم خاموش نمیشه . کاش میتونست ذهنش را خاموش کنه و از این آشفتگی که درونش را به هم ریخته خلاص بشه . نمی دونم چه کاری از دستم برمیاد برای تغییر نگرش و افکارش ، شاید باید روی خودم تمرکز کنم. شاید باید خودم تغییر کنم تا همسر هم تغییر کنه. فکر میکنم باید تلاش بیشتری برای انسان بهتری شدن بکنم شاید به مرور زمان همسر هم تغییر کنه

کتاب سرنوشت روح را که غزل جان در موردش نوشته بود خریدم . فعلا دادمش مامان بخونه تا بعد خودم هم بخونم. راستش من تمام تغییرات مثبت زندگیم را مدیون کتاب هستم . همیشه هم گفتم که من هر چی دارم از کتاب دارم. کتابهای خوبی که سرنوشت من را تغییر دادند. ای کاش همسر هم کتاب میخوند. باور کنید کتاب میتونه از ما انسان بهتری بسازه. کتاب میتونه سرنوشت ما را تغییر بده. همسر اما کتاب نمیخونه و بخاطر همین هم در برابر من حس حقارت میکنه ، در حالی که من هرگز چنین قصدی نداشتم که بهش چنین حسی را القا کنم اما از اونجایی که به محض اینکه کوچکترین خطایی ازم سر بزنه این کتاب خوندن من را بر سرم میکوبه میفهمم که میره توی حقارتش و ای کاش بجای این حس حقارت شروع میکرد به کتاب خوندن و تاثیر شگفت انگیزش را حس میکرد. چند شب پیش خواب میدیدم که من تونستم فامیلم را به واسطه ی خوندن کتاب از مصیبتی نجات بدم ولی هر چه بهشون میگفتم من اگه موفق شدم بخاطر کتاب خوندنه هیچ کس کوچکترین اهمیتی بهم نمیداد و به حرفام گوش نمیکرد و حتی متهمم کردند به خودبزرگ بینی !! و من میگفتم من اصلا قصدم خودنمایی نیست فقط میخوام بگم من هر چی که دارم از کتاب دارم !!!

یک سال گذشت

این دو روزه همش دارم خاطرات پارسال را مرور میکنم . مثلا دیروز با خودم میگفتم پارسال این موقع دردم شروع شده بود رفتیم بیمارستان ، گفت زوده برید پیاده روی ، با همسر رفتیم سمت چهارباغ و سی و سه پل پیاده روی ، برگشتیم باز گفت نه هنوز وقتش نشده ،

پارسال این موقع دم اذان صبح رفتیم دنبال مامان و رفتیم بیمارستان ، بستریم کردند ، کیسه آبم پاره شد ، بردنم اتاق زایمان ، درد کشیدم و ساعت ۱۲ و ربع سر اذان ظهر فسقلم به دنیا اومد 

عجب روزی بود اون روز ، الان دیگه اون دردهای عظیم برام فقط یه خاطره ن و با یاداوری اون لحظات فقط لبخند میرنم و اون روز شاید بشه گفت بهترین روز زندگی من بود ، روزی که فقط شادی و خوشحالی را برام تداعی میکنه 

فکر میکنم کادر زایشگاه تا بحال زائویی به ساکتی و مظلومی من ندیده بودند ، چند ساعت در سکوت درد کشیدم و دم نزدم ، در حدی که یکی از پرستارا اومد بالای سرم پرسید درد نداری؟؟ گفتم دارم از درد میمیرم !!!فقط اون آخراش که واقعا فراتر از تصور و تحمل بود دیگه جیغ بنفش میزدم 

اون روزهای اول که واقعا سخت بود ولی گذشتند و دلبندم روز به روز بزرگتر شد و الان واسه خودش خانم کوچولویی شده ، خانم کوچولویی که همه زندگی من و باباش شده

 قرار بود امروز واکسنش را بزنیم ولی دیروز زنگ زدم بهداشت و گفتند واکسن یک سالگی فقط شنبه ها و دوشنبه ها

آرزو میکنم دامن همه ی منتظرا سبز بشه و چنین لحظات نابی را تجربه کنند و همه ی دخترای مجردی هم که آرزوی متاهل شدن و مادر شدن را دارن خدا زودتر آرزوشون را براورده کنه

دو راهی

روز جمعه ی گذشته با 5 روز تعجیل تولد رزا را با تعداد محدودی مهمان شامل مادربزرگ ، پدر ، مادر و برادر کوچیک من و پدر و مادر و خواهر همسر برگزار کردیم. روز خوبی بود و به همه خوش گذشت خدا رو شکر. دندونهای رزا که چند ماه پیش دو تاش در اومده بود ولی بقیه ی لثه ش مدتها بود پر از تاول بود ولی درنمیومد و من نگران شده بودم بالاخره روز قبل از مراسم تولدش دو تاش با هم سر زد و دو تای دیگه هم در آستانه ی سر زدنه چون سفیدی زیرش پیداست!

پس فردا هم که روز تولدشه و باید ببریمش واسه واکسن . خدا کنه راحت باشه . همه میگن یک سالگی خیلی راحته و از اونجایی که رزا خدا رو شکر همیشه بعد واکسن زیاد تغییری درش ایجاد نمیشه امیدوارم این بار حتی راحت تر از قبل هم باشه .

داداش کوچیکه برای اتریش هم مدارک فرستاده و اونا هم به احتمال خیلی زیاد پذیرشش میکنند و بهش گفتند مرزهای ما بازه و باید خیلی زود بیای اینجا یعنی توی بهمن ماه باید بره !! حالا داداش شدیدا دو دله که بالاخره اتریش را بره یا اسپانیا. واسه دانمارک و آلمان هم مدارک فرستاده و احتمالا اونا هم قبولش میکنند. خلاصه که انتخاب خیلی سخت شده. از یکی از همکارهام که دخترش مقیم اتریشه و شوهرش اتریشیه دیشب زنگ زدم و پرسیدم بین اسپانیا و اتریش کدوم بهتره که شب زنگ زد و گفت دخترم میگه هر دو هم مزیتهایی داره و هم معایبی. اون شهری که توی اتریش داداش را پذیرش کردند شهر بسیار خلوت و آرام و سرسبزیه ولی مادرید شهر بسیار شلوغ و پر سر و صداییه. اتریشی ها یه مقدار نژادپرستند ولی اسپانیایی ها خیلی خونگرم و فرندلی هستند. اتریش برای کار و اینده ش بهتره در حالی که اسپانیا بیکاری توش زیاده. اتریش دانشگاهش به زبان آلمانی تدریس میشه در حالی که اسپانیا انگلیسی لازمه و کسی که میخواد بره حتما باید آلمانی بلد باشه ! ولی در کل گفت بنظرم من اگر داداشت بتونه توی اتریش دووم بیاره برای آینده ش خیلی بهتره چون کشور فوق العاده پیشرفته و منظمیه . در ضمن اتریش با وجود کرونا مدارس و دانشگاه هاش را تعطیل نکرده و همه ی کلاسهای درسی داره حضوری برگزار میشه در حالی که اسپانیا مثل اینجا مجازیه فعلا

خلاصه به داداش گفتم خودت بشین سبک سنگین کن ببین روحیاتت با کدوم سازگارتره. اگر واقعا تحمل داری که بین اتریشی ها که ادم های خشک و نژاد پرستی هستند زندگی کتی که برو اتریش وگرنه همون اسپانیا را برو که راحت تر باشی.

شما جای داداش بودید کدوم را انتخاب میکردید؟ من با شناختی که از خودم دارم فکر میکنم اسپانیا را انتخاب میکردم

جانا حدیث شوقت در داستان نگنجد

خب اینم دومین پست امروز! مدتیه میخوام در مورد ۳ تا فیلمی که خیلی دوست داشتم بنویسم و همش فراموشم میشه

این چند وقت بخاطر اشتراک فیلیمو تعدادی فیلم دیدم که ۲ تاش را خیلی زیاد و یکیش را هم کمتر از اون دو تا دوست داشتم

فیلم رضا و فیلم در دنیای تو ساعت چند است دو تا فیلمی بودند که بدجور با روح و روان آدم بازی میکنند و بسیار دلنشینند ، یه چیزی توشون بود که یه حس و حال عجیب و خوبی به ادم دست میداد ! 

و اما سومی رگ خواب بود که دوستش داشتم ولی بیشتر بخاطر همذات پنداری ای بود که با شخصیت زن فیلم داشتم ! منم قبل از ازدواجم مشابه چنین رابطه ای را تجربه کرده بودم و برام دردناک بود ، و بخودم قول دادم دختری تربیت کنم که هرگز اجازه نده یه مرد از احساسش سو استفاده کنه ، اجازه نده هیچ کس تحقیرش کنه !

یه نقد در مورد فیلم رضا خوندم که نوشته بود نقطه ضعف فیلم این بود که مشخص نبود چرا فاطی رضا را ترک کرد اما بنظر من اصلا هم جای سوال نداشت چرا که رضا یه مرد دوست داشتنی ، عاشق مسلک ، شوخ طبع و خانواده دوستی بود ، مردی که آشپز ماهریه و همه کاری واسه همسرش میکنه اما همونطور که توی دنیای واقعی هم میبینیم اغلب زنهای چنین مردهایی به اصطلاح خوشی زیر دلشون میزنه و مردشون را رها میکنند همونطور که فاطی هم این کارو کرد و بعد برداشت من این بود که وارد رابطه با مرد دیگه ای شد و وقتی دلش را شکستند و احساسش را به بازی گرفتند باز به رضا پناه برد ، رضایی که همیشه در خونه ش و در قلبش به روی فاطی باز بود

و خونه ش ، وای که من عاشق اون خونه بودم!!!

پ.ن : عنوان این پست از آهنگ زیبای تیتزاژ فیلم رضا برگرفته شده

خدایا شکرت

چند وقته دست و دلم به نوشتن نمیره. کلا از فضای مجازی فاصله گرفتم انگار. گرچه من کلا اهل فضای مجازی نبودم هیچ وقت ،فقط عشق وبلاگ خونی بودم. ولی حالا حتی خیلی کم وبلاگ میخونم . توی گروه فامیلی هم چند روزه اصلا نرفتم. دیروز روز خیلی خوبی بود. حال خوبی داشتم و با وجود بچه تونستم یه کم به خونه برسم. کشوهای آشپرخونه را ریختم بیرون ، تمیز کردم ، کفش را جارو برقی زدم و باز چیدم. یخچال را هم تا حدودی تمیز کردم. از من خیلی بعید بود واقعا !! دیروز رزا هم خیلی بچه ی خوبی بود و اصلا با من کاری نداشت و برا خودش سرگرم بود. طفلی چون ظهر 11 تا 1 خوابیده بود ، شب تا سوپش را دادم ساعت 7 خوابش برد و تا صبح خوابید! من و باباش هم که خیلی به حضورش عادت کردیم ، شب یلدایی چون عزیزکم خواب بود ما هم دل و دماغی نداشتیم ! جدی این بچه شده همه زندگیمون. خدا حفظش کنه. خیلی بچه خوبیه. مامانم میگه خلاصه نمی دونم چه کاری کردی که خدا چنین پاداشی بهت داده؟؟ جالبه این سوالیه که خودمم خیلی از خودم میپرسم و همش شکرش را میگم که چنین فرشته ی پاکی بهم عطا کرده . بابا هم پریروز رو به مامانم میگه مامان بابای این بچه سرشون نمیشه چه فرشته ای خدا بهشون داده ، فقط من و تو میفهمیم که این چقد خوبه . تو دلم گفتم اتفاقا من که خیلی سرم میشه و همش شکر خدا را میگم بخاطرش . مامانم میگه صورت این بچه یه جوریه که آدم نگاهش که میکنه آرامش میگیره . میگه اخلاقش محمدیه واقعا (آخه سیده) . مادرشوهرمم میگه نمی دونم چجوریه که بچه ی شما انقدر توی دل ما جا باز کرده اما اون نوه هام را به این اندازه نمی خوایم ! بهش میگم بخاطر اخلاقش و خندون بودنشه . خواهرشوهرمم میگه چون توی بارداریت خیلی آرامش داشتی بچه ت اینجوری شده. نمیدونم شایدم حق با اونه. چون زمان بارداری واقعا توی شکل گیری بچه موثره

خلاصه که بدجور دل همه را برده و همه را اسیر خودش کرده. مامان بابام که بدجور عاشقشن و میگن ما تا حالا همچین نوه ای نداشتیم البته هیچ وقت جلوی بقیه این حرفو نمیزنند که خدای نکرده دیگران ناراحت بشن.

تازگی سعی میکنه صدای برنامه هایی که دوست داره را تقلید کنه. مثلا دیروز که شبکه جم کیدز داشت اون آهنگ N را میذاشت دیدم با ذوق دوید پای تی وی و همراه آهنگ میگفت N . یا مثلا توی یکی از برنامه های bounce patrol اونجاییش که میگفت your cat و بعد صدای میو گربه را درمیاورد دیدم رزا هم همراهش میگه میو ! خلاصه که فکر کنم این بچه اولین شعری که یاد بگیره به انگلیسی باشه آهنگ twinkle little star را هم که دیوونه شه !! یعنی روزی صد بار میگه واسم بذارید و همراهش شروع میکنه آهنگش را زدن و خودش را به حالت رقص تکون دادن با این اوصاف امیدورام رزا هم مثل داییش بعدها زبان انگلیسیش عالی بشه چون داداشم هم بخاطر کارتونهای انگلیسی که از بچگی نگاه میکرد زبانش فوق العاده عالیه و لهجه ش هم عالیه

راستی گفتم داداشم یادم افتاد اینو نگفتم که چند وقت پیش اسپانیا ازش خواست مدارکش را ترجمه کنه و واسشون بفرسته و یه توصیه نامه هم میخواستند که داداش به اون خانم ایرانی که رئیس یه شرکت توی لندنه که داداش مدتیه واسشون بصورت مجازی کار میکنه گفته بود واسش یه توصیه نامه بفرسته و اون خانم هم فرستاده بود . داداش داد به من که بخونم. خودش خیلی ماخوذ به حیاست و اهل تعریف از خودش نیست . منم میخوندم و همزمان واسه مامان بابام هم ترجمه میکردم. وای نمی دونید چی نوشته بود!!! یک صفحه تعریف از داداش کرده بود. اون را بعنوان یه دارایی با ارزش که هر جا باشه باعث پیشرفت اونجا میشه معرفی کرده بود. از هوش و ذکاوتش ، از اخلاق خوبش ، از تسلطش به زبان ، از مهارتش توی زمینه های مختلف ، از استعداد بی نظیرش ، از همه اینها گفته بود و گفته بود این پسر یه سرمایه ست !! خلاصه من که هنوز توی کف اون توصیه نامه م . مامان بابام که کلی ذوقشون شد. به مامان گفتم خلاصه یه دارایی با ارزش داری مامان . الهی که هر جا هست خدا پشتیبانش باشه که واقعا نمونه ی خوبی هاست این داداش

مامانم میگفت پارسال که با هم رفتیم شلوار جین بخره ، مغازه داره بهم گفت خانم قدر این پسرت را بدون که دیگه همچین جوون هایی توی این دوره زمونه نایابند!! از بس که این بچه سالم و ساده ست. گفتم اره مامان این بچه همه جوره بی نظیره.