محتاج اولاد
داشتم فکر میکردم چقدر دیدگاه و نظرات افراد با هم متفاوته و جالبیش اینجاست که همه مون فکر میکنیم این نظر ماست که درسته و بقیه در اشتباهند . به نظرم باید روی خودم کار کنم تا بتونم این همه تفاوت عقیده را خیلی راحت تر هضم کنم و خیال نکنم که این منم که درست فکر میکنم !! مثلا دیروز یه آقایی توی محل کار میگفت هیچ آدم عاقلی حاضر نمیشه به بچه ش واکسن بزنه ! خب اون لحظه حرفش بنظر من خیلی مسخره اومد و حتی توی دلم حرص خوردم که این چه حرفیه میزنه ؟ و دلم میخواست همون لحظه جوابش را بدم اما سکوت کردم. بعدتر به جمله ش فکر کردم . هیچ آدم عاقلی !!!!! با خودم فکر کردم همه ما همینطوریم . خیلی راحت عقیده و نظر خودمون را انحصاری میکنیم و جوری برخورد میکنیم که انگار فقط و فقط ماییم که میفهمیم . مثل جمله ی این آقا که کاملا انحصاری ابراز میکنه که هر کس به بچه ش واکسن بزنه عقل نداره !! و بعد واکنش درونی من که توی دلم میگفتم این تویی که عقل نداری ! یا مثلا امروز که باز یه نفر که خودش بنگاه املاک داره داشت از هوش و ذکاوت بچه ش تعریف میکرد و بعد چند بار تاکید کرد که بچه م خیلی شارلاتانه ! و به این شارلاتان بودن بچه ش افتخار میکرد !!!! این همه تفاوت نظر و عقیده در جهان هست و لزوما نمیشه گفت کی درست میگه یا غلط و اصلا شاید بشه گفت هیچ درست و غلطی وجود نداره . هیچ بد و خوبی وجود نداره . شاید باید اینطور به عالم نگاه کرد تا بشه راحت تر زندگی کرد و همه را دوست داشت .
از وقتی داداش رفته بابا توی کارهاش خیلی به مشکل میخوره. قبلا داداش خیلی خیلی توی کارهای دیجیتالی و کامپیوتری کمکش میکرد اما حالا خیلی وقتها مستاصل میشه . حتی اگه ماها بلد باشیم کنارش نیستیم که تا به مشکل میخوره براش حل کنیم البته که من توی این موارد صفرم ولی همسر خوب وارده. چند روز پیش مامانم میگفت رسم دنیا همینه . یه بچه هم که به درد پدر مادرش میخوره باید بره اون سر دنیا !! دلم واسش گرفت. کلا به نظرم روی هیچ چیز دنیا نمیشه حساب کرد . خیلی ها بچه میارن که توی پیری تنها نباشند اما بعد هر کدوم از بچه ها میرن یه جای دنیا و یا شاید نزدیکشون باشن اما هیچ یادی هم از پدر و مادرشون نکنند . از نظر من بهترین کار اینه که ادم به هیچ چیز این دنیا دل نبنده و توقعش را از همه چیز و همه کس کم کنه . مثلا مادر همسر به همسر میگفت من که بهتون میگم یه بچه کمه . الان مادربزرگت زمین گیر شده و فقط دو تا بچه داره و همین باعث شده فشار روی این دو تا زیاد بشه ! خب از نظر من اصلا اینکه بچه دار بشیم که توی پیری یه نفر تر و خشکمون کنه خیلی ظالمانه ست ! البته باز هم تاکید میکنم از نظر من ! چرا باید بچه ای را به دنیا بیاریم و بعد یه دنیا انتظار ازش داشته باشیم؟؟؟؟ اون بچه هم یک فرد جدا از ماست که برای خودش آزاده هر جور که دلش میخواد زندگی کنه و قرار نیست ما براش راه و مسیر تعیین کنیم. پدر و مادر صرفا بخاطر تجربیاتشون میتونند یک راهنما برای بچه شون باشند تازه به شرطی که اون بچه ازشون راهنمایی بخواد!! برای مثال مادربزرگ خودم بسیار زن خود ساخته ایه و از هیچ کدوم از بچه هاش توقعی نداره و حاضر نیست هیچ کس واسش کاری انجام بده . بنده خدا با اینکه 9 تا بچه داره ولی تنها زندگی میکنه و توی این سالها با وجودی که بعضی بچه هاش ازش خواستند بره با اونا زندگی کنه هرگز زیر بار نرفته چون دلش نمیخواد سربار کسی باشه . با حقوق بازنشستگی شوهرش که بیش از 40 سال پیش توی تصادف از دنیا رفته داره زندگی میکنه و تا حالا ریالی از بچه هاش پول نگرفته و حتی اگه یکیشون براش یه ظرف ماست بخره تا پولش را حساب نکنه ول کن نیست! بخاطر اینکه نخواد به کسی زحمتی بده خیلی هوای خودش را داره که مبادا زمین گیر و محتاج بشه. توی رژیم غذاییش نهایت دقت را میکنه و الان هم شکر خدا با وجود 80 و اندی سن همه کارهاش را خودش انجام میده و هیچ نیازی به کسی نداره . به قول مادرم میگفت خیلیا میگن دختر بیاریم که وقت پیری کمک حالمون باشه اما الان مادربزرگت را ببین دو تا دختر داره اما هر دو مریض !! هر دو نه تنها هیچ کمکی نمیتونند به مادرشون بکنند که تازه به پرستار نیاز دارند. مادرشون از خودشون سالم تره ! من از این همه استقلال مادربزرگم واقعا لذت میبرم . اینکه از هیچ کس هیچ توقعی نداره و به هیچکس محتاج نیست و تک و تنها برای خودش روزگار سپری میکنه. حتی اگه یه وقت بابام بخواد یه جمعه ظهر بره دنبالش بیارتش خونه ما باید کلی اصرار کنه تا قبول کنه چون حرفش اینه که من راضی نیستم بخاطر من این راه را بیای و بعد بخوای دوباره من را برسونی ! به محض اینکه واکسن کرونا هم اومد رفت واکسنش را زد تا خیالش راحت باشه . حتی وقتی فهمید پیرزن همسایه که عمری همدم و مونسش بود و اصلا اهل پرهیز غدایی نبود و چند سالیه زمین گیر شده و بچه هاش باید بیان پوشکش کنند و تازه با این حال نرفته واکسن بزنه دیگه نرفت پیشش و به بچه هاش گفت چون مادرتون واکسن نزده صلاح نیست من دیگه برم پیشش و اتفاقا اون پیرزن همسایه چند وقت پیش کرونا گرفت و الان توی بیمارستان بستریه ! با خودم میگم چه زن عاقلی که سلامتیش را فدای احساساتش نکرد وگرنه الان اون هم مبتلا شده بود! در مقابلش مادربزرگ همسرم که ازهمه متوقعه و حالا هم که زمین گیر شده حاضر نیست پرستار بگیره و وظیفه ی بچه هاش میدونه که ازش پرستاری کنند و یه بار در جواب مادرشوهرم که بهش گفته بود بذار برات پرستار بگیریم گفته بود من درخت کاشتم که حالا زیر سایه ش بشینم ! پس بچه را واسه چی بزرگ کردم؟؟ و چند ساله دو تا خانواده را به عذاب گذاشته!! و اگر بحث پرستار بشه داد و فریاد میکنه ! خیلی وقتا فکر میکنم این روحیات و عقاید ماست که رویدادهای زندگیمون را رقم میزنه . حتی مادر مامانم هم که خیلی سال پیش به رحمت خدا رفت همیشه و همیشه دعاش این بود که خدایا من را زمین گیر نکن. خدایا من را محتاج اولادم نکن و اتفاقا هم بعد از سکته ی مغزیش توی همون بیمارستان از دنیا رفت ! و نموند تا بخواد محتاج دیگران بشه . حتی مامانم میگفت توی همون دو سه روزی که توی بیمارستان بستری بود وقتی میخواستم واسش لگن بذارم میگفت خدا مرگم بده ! نباشم که تو بخوای برا من لگن بذاری ! و خدا بیامرز چقدر واسش سخت بود که حاضر نشد چنین زندگی ای را تحمل کنه . مامانم میگفت روز آخر بهم میگفت مامان دلم ریحون میخواد. میگفت رفتم براش اوردم گفت نه اینا نه . از اون ریحونهایی که بابام برام اورده بود . اونا یه بوی دیگه ای داشت ! بعد هم آخر سر پدرش را صدا کرد و گفت چرا هی میای و میری بیا پیشم بمون و دستش را جوری که انگار چیزی توی دستش گرفته مشت کرد و گذاشت روی قلبش و تمام !!!!!!



